بحث در باره نقش شاهزاده وارث پادشاهی پهلوی بار دیگر بالا گرفته است، و نه صرفا از سوی بخشی از هواداران پادشاهی. آن هواداران استدلال می کنند که مبارزه بی رهبری نمی شود و برای این "کشتی کژ و مژ" سکانداری لازم است.. مردم در ایران نمی دانند و کسی را می خواهند که به آنها بگوید چه کنند. در بیرون گروه های سیاسی اثر چندانی ندارند. در خود ایران نیز چنان کسی نیست. ده سال پیش خاتمی بود ولی او بی اعتبار شده است پس می باید جای ش را با شاهزاده پر کرد. اینان با همه تکیه خود بر نیاز مردم در ایران به رهبری، در ته دل می دانند که دوری از خاک میهن با خود محدودیت هائی می آورد؛ و تکیه را بر نقش رهبر در بسیج کمک اخلاقی غرب برای پیکار آزادی و حقوق بشر مردم ایران می گذارند. در این استدلال ها مسلما واقعیتی هست. اگر کسی باشد که اکثریتی از او پیروی کنند نیروی بزرگی شکل خواهد گرفت و از جمله بهتر خواهد توانست نظر جهانیان را به مردم ایران و مشکلات و آرزو های شان برگرداند. ولی رهبری با نامزدی برای یک مقام سیاسی تفاوت دارد. این استدلال ها مال زمانی است که رای گیری در میان باشد. مردم به رهبر رای نمی دهند؛ به رهبر روی می آورند. به یک تعبیر رهبر ظاهر می شود؛ به نقطه ای می رسد که مردمان احساس می کنند کار شان بی حضور الهام بخش و فرهمند او نمی گذرد. یک گونه دیگر رهبری نیز هست ــ رهبری بر پایه همرائی consensus گروه یا شخصیتی با نیرو های سیاسی دیگر در یک داد و ستد سیاسی. در بحث های کنونی به نظر می رسد که این گونه رهبری بیشتر در نظر است. زیرا از رهبری فرهمند charismatic دست کم هنوز سخن نمی توان گفت. اما یک نگاه به منظره سیاسی ایران دشواری ها را نشان می دهد. چنانکه در فرصت های دیگر اشاره شده است نیرو های سیاسی مخالف حکومت انقلابی در ایران را با هیچ انقلاب دیگری نمی توان مقایسه کرد. در انقلاب های دیگر شکست خوردگان بودند که با پیروز مندان به مبارزه می پرداختند. در انقلاب اسلامی نه تنها شکست خوردگان، بقایای رژیم کهن، بلکه بیش از آنها پیروزمندان انقلاب به تندی به صف مخالفان پیوستند. در انقلاب های دیگر نیز چنان پیروزمندانی بودند که نبرد قدرت را باختند ولی رژیم انقلابی، اگر ماند، توانست آنها را به عنوان نیروی سیاسی نابود کند. در انقلاب اسلامی آن عناصر به اندازه ای پر شمار و گوناگون بودند که خوشبختانه با همه دد منشی حکومت انقلابی و کشتار های هولناک، تقریبا دست نخورده ماندند. طیف مخالفان رژیم در بیرون ایران بیشتر انقلابیان پیشینی هستند که گاه نمی دانند بیشتر می خواهند با رژیم پادشاهی بجنگند یا جمهوری اسلامی. از درون ایران هیچ کس آگاهی درستی ندارد. این اندازه هست که هیچ جنبشی را نمی توان نشان داد که ادعا های کسان را تایید کند. اینکه پادشاهی هنوز به عنوان یک نیروی سیاسی هست، واقعیتی است که نشانه ای بیش از شدت مخالفتی که بسیاری از مخالفان جدی جمهوری اسلامی با آن می ورزند لازم ندارد. در سه دهه گذشته از همه کوشش ها بیش از این بر نیامده ایم که بخش کوچکی از این دشمنی ها و ناسازگاری ها را تخفیف دهیم. بیست و پنج سال روشنگری در اینکه شکل حکومت پادشاهی یا جمهوری اهمیتی ندارد و تکیه را بر نظام سیاسی دمکراتیک می باید گذاشت تازه دارد به نتیجه ای می رسد. اندک اندک گروه هائی را می توان یافت که جمهوریخواهی را با دمکراسی مترادف نمی گیرند و می پذیرند که پادشاهی نیز می تواند در یک دمکراسی لیبرال باشد. ولی آنان نیز به آینده پادشاهی لیبرال دمکرات در ایران بدگمان هستند و می ترسند هواداران پادشاهی به تندی تسلیم غرائز استبدادی خود شوند و دمکراسی را قربانی شاهپرستی کنند. می باید انصاف داد که رفتار سلطنت طلبان، حتی مشروطه خواهانی که در تعهد شان به دمکراسی و حقوق بشر تردید نمی توان داشت هیچ کمکی به برطرف کردن این بدگمانی نمی کند. واکنش خشمگین و گاه کینه توزانه آنها به هر انتقاد؛ و شیفتگی و از خود بیخودی که در موقعیت هائی از آنان دیده می شود ویژگی های یک طبقه سیاسی مسئول نیست. همانند های آنان در گرایش های دیگر نیز به همچنین.ما ناگزیریم این واقعیت را بپذیریم که بیشتر فعالان سیاسی در بیرون، و بخش نامعلومی از مخالفان رژیم در درون ــ به ویژه کسانی که سی سال پیش در دشمنی با پادشاهی زندگانی های خود را نیز به آتش کشیدند ــ از دسترس هواداران رهبری شاهزاده بیرون اند و نمی خواهند وارد ترتیباتی شوند که دورادور هم به سود امر پادشاهی باشد. علت همان واقعیت پادشاهی به عنوان نیروی سیاسی است که انقلابیان پیشین را می رماند.. اصرار هواداران پادشاهی و خود شاهزاده به اینکه امروز موضوع پادشاهی در میان نیست ــ که حقیقتا هم نیست و به رای آینده مردم بستگی دارد ــ ممکن است اعتماد کسانی را جلب کند ولی بی میلی ها را چاره نخواهد کرد ــ چرا بازگشت پادشاهی را برای مردم پذیرفتنی تر سازند؟ هواداران پادشاهی این ملاحظات را می دانند و به این نتیجه رسیده اند که نمی باید وقت خود را صرف مخالفان رژیم پیشین کنند. این نظر البته درست نیست؛ و کوشش های ما برای دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران، و بدر آمدن از فضای دشمنی و کشاکش، بی هیچ توهمی درباره همکاری، می باید دنبال شود. اما نسل تازه ایرانیان پس از سی سال، دور از آن عوالم سیر می کنند و منطقا می باید پذیرفت که نگاه شان به خود شان دوخته است. در این تصویر نا مساعد یک عامل تازه پیدا شده است که می تواند به طرح کلی شاهزاده کمک کند. پاره ای از مهم ترین سازمان های قومی در "کنگره ملیت ها" در کنار استراتژی چپ خود، از یک سالی پیش به استراتژی راست روی آورده اند. این سازمان ها آماده اند دشمنی سنتی خود را با پادشاهی در برابر شناخته شدن فدرالیسم، دست کم به عنوان یک گزینه، به فراموشی بسپارند و به اقداماتی که در سویه رهبری و شورای رهبری در جریان است روی خوشی دهند. اما بیش از آن بستگی به گردن نهادن به خواست "ملیت های ایران" برای اداره مناطق خود مختار تا حد حق تعیین سرنوشت خواهد داشت. البته آنها امتیازات را یک جا نمی خواهند و آماده اند ارفاق کنند ولی پایان راه آشکار است. همچنانکه در گفتار پیشینی نشان داده شد هر رهبری که برگرد چنین سازش هائی شکل گیرد هم گفتمان ملیت های ایران فدرال را در میان سلطنت طلبان چه فرمان یزدان چه فرمان شاه جا خواهد انداخت، و هم مشکل پادشاهی خیل انبوه مخالفان را پیش از اینکه به رای گیری برسد برای آنان حل خواهد کرد. آنچه می ماند افرادی از این سو و آن سو، چند تنی از انقلابیان پیشین، ولی اساسا از میان هواداران پادشاهی، هستند که اشتیاق فراوان برای رهبری و شورای رهبری نشان می دهند و در اینجاست که گرفتاری دیگر رخ می نماید: در برابر هر هموند خوشحال شورای رهبری صد ناراضی و مخالف تراشیده خواهد شد. اگر شاهپرستان در سی سال گذشته از سازمان دهی خود بر نیامدند یکی از اینجا بوده است که زیر بار پایگان (سلسله مراتب) نمی روند و ارتباط مستقیم با مرکز قدرت را می خواهند. حق هم با آنهاست. اگر بنا بر رهبری و فرمانبری است بیش از یک رهبر نمی توان داشت. از این گذشته مشکل سازمان دهی هواداران و ارتباط با اجزای پراکنده پیش می آید ــ آن هم در بسیار موارد از چند هزار کیلو متری. یک گروه آخری هم هست ــ سخنگویان و نویسندگانی که شاهزاده را به رهبری نیز می پذیرند ولی برای برطرف کردن تناقض پادشاه-رهبر شرط می گذارند که هر کمترین نشانه ارتباط با پادشاهی را از خود و پیرامون خود بزداید، تا بتواند مخالفان پادشاهی را نیز در برگیرد. اما خود در تناقضی دیگر افتاده اند که می باید بدان پرداخت.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر