۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه
آن همه پرچم خریدار نداشت
گزارشی از رژه نوروزی ایرانیان در نیویورک دوستی در امريکا به من خبر داد که میخواهد به مراسم رژه ايرانیها برود. از او خواستم از کم و کيف رژه، و اوضاع و احوال آن روز برايم عکس و گزارش بفرستد. لطف کرد و چيزهايی برای من فرستاد. و بعد ما در احوالات پرچم ايران که بحث داغ مردم پس از مراسم بوده حرف زديم. ماجرای پرچم ايران باز هم همان بحثهای ميدان فوتبال را به ميان میآورد. حس و حال راوی را نقل میکنم، قضاوتش با خوانندگان عزيز زمانه.اگر نوروز امسال در کشورمان ایران بیساز و دهل آغاز شد و خبری از رنگ و برگ بهاری، و مرغ و ماهی مشهور نبود اما در نیویورک به مناسبت فرارسیدن این رژهی پرشکوه و پرجلال و پر از شور و غوغا از خیابان چهل و یکم آغاز میشد که به خیابان بیست و هفتم ختم شود. رژه ای که در ميان جماعت حاجیفیروز رقص کنان و آواز خوانان سلام و علیک میکرد:"ابراب خودم سامبولی بلیکم!، ابراب خودم بز بز قندی، ابراب خودم چرا نمیخندی!"پشت سر حاجی فیروز، عمو نوروز هم خندان و شادان سال نو را تبریک میگفت، بچهها را بغل می کرد و عیدی میداد و فریاد میزد: "نوروز آمد"تقريباً تمام اقوام و اقلیتهای ایرانی در این مراسم شرکت کرده بودند. بسیار ی از زنان و مردان با لباس ساسانی، بختیاری، کردی، گیلکی، قشقایی، قاجاری با حرکتهای هماهنگ، طول مسیر را طی میکردند و شادباش میگفتند.در این مراسم بسیاری از چهرههای مشهور هم بودند: زرتشت، مولانا، رستم، سهراب که در میان جماعت حضورشان را نشان میدادند. درویشان سماع میکردند و به دور خود می چرخیدند؛ دستی به آسمان و دستی به زمین.پهلوانان و بزرگمردان ایرانی هم بودند. یکی جهان پهلوان بود، یکی ببر مازندران. در جایی هم ورزش و نرمش و حرکتهای زورخانه ای اجرا میشد آنهم به وسیلهی آدم شناخته شدهای به نام "اردوان مفید"."مری آپیک" هم بود. یعنی همه بودند، همهی کسانی که برای ایران گریه کردهاند، همه ایرانیان غربتنشین. فقط کسانی که از لغو داد و ستدشان با جمهوری اسلامی هراس داشتند، نیامده بودند که مبادا مشکلی برایشان فراهم شود. هوا سرد بود اما مردم به هم گرما میدادند و رژه را تماشا میکردند، دست میزدند، شادی میکردند، و پرچمهای شیر و خورشیدشان را در وزش باد بهار تکان میدادند. و هنگامی که پرچم بزرگ شیر و خورشید ایران را بر زمین گستردند همگی با هم هلهله کردند و اشک ریختند. یکی از چیزهای جالب این مراسم توزیع رایگان پرچم جمهوری اسلامی بود که خریدار نداشت. و مردم تا پرچم را میدیدند انگار مار دوسر میبینند، خودشان را پس میکشیدند.دوره گردی امريکايی در گاریاش پرچم آمریکا و بوق و شیپور و نوار رنگی و شمشیر ذوالفقار و پرچم جمهوری اسلامی پخش میکرد. نبش خیابان بیست و چهارم ایستاده بود و پرچم جمهوری اسلامی را به مردم می داد، ولی کسی از او نمیگرفت. وقتی از آنجا رد میشدم یک پرچم بهطرف من دراز کرد و کفت: "این هم برای شما."گفتم: "میدانی این پرچمها طرفدار و خریدار ندارد؟"گفت: "آره. متوجه شدهام. من این بوق و شیپورها را برای فروش آوردهام، کارم همین است. هر رژه و کارناوالی که باشد من از این چیزها میفروشم. اما امروز یک آقایی در خیابان بیست و هفتم این پرچمها و شمشیرها را به من داد و گفت مجانی بین مردم توزیع کن."گفتم: "نفهمیدی کی بود؟"گفت: "نمیدانم. مرد قد بلندی بود با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید. که مقداری شمشیر به من داد و اینهمه پرچم. کلی هم پول به من داد و گفت تو فقط پخش کن، یک پرچم آمریکا بده، یک پرچم ایران. اما نمیداننم چرا هیچکس این پرچمها را از من نمیگیرد. راستی شما ایرانیها پرچم کشورتان را دوست ندارید؟"لبخند زدم.گفت: "یک آقایی هم تا این پرچمها را دید گفت اگر اینها را دور نریزی خودم همهشان را آتش میزنم. من هم ترسیدم و پنهانش کردم توی کیسه."گفتم: "بهتر است که همان بوق و شیپورهات را بفروشی." دورهگرد، آمریکایی آرامی بود. موقعی که باهاش خداحافظی میکردم گفت: "راستی آقا تفاوت این پرچمها با آنهایی که مردم در دستشان دارند چیه؟ چرا این پرچمها طرفدار نداره."گفتم: "موضوعش مفصل است." و به صرافت رژه بهاری خودمان افتادم و همهاش به این فکر بودم که، راستی پرچم ما کدام است؟ در جام جهانی فوتبال هم با این صحنهها مواجه بودم و این سوال مدام در ذهنم تکرار میشد.و راستی چرا مردم به "ميدان سپه" و "ميدان امام خمينی" میگويند: "توپخانه". به راستی که اگر مردم چيزی را دوست نداشته باشند جا نمیافتد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر