۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

ژاندارم منطقه


رژيم شاه را «روشنفکران» و مخالفانش به تحقير «ژاندارم منطقه» می ناميدند. اين عنوان در عين حال بيانگر وابستگی رژيم پيشين به «امپرياليسم جهانی به سرکردگی امپرياليسم آمريکا» نيز می بود. بر اين اساس «ثبات» امری نکوهيده و به سود «امپرياليسم جهانخوار» به شمار می رفت. برای ضربه زدن به امپرياليسم بايد اين ثبات در هم می ريخت. و ريخت. امروز پس از تجربه چندين جنگ و درگيريهای مداومی که چيزی جز نتيجه بر هم ريختن آن «ثبات» نيست، جمهوری اسلامی در تلاش است تا با تحميل شرايط خود و از طريق روابط پنهان و آشکار و به کار گرفتن دلالانی که برای رعايت منافع خود و هم چنين منافع آن دو طرف بايد به ساز هر دو طرف نيز برقصند، همان نقشی را در ساخت و پاخت با «شيطان بزرگ» بر عهده گيرد که زمانی زمامداران و هوادارانش رژيم پيشين را به آن متهم می کردند: ژاندارم منطقه! انقلاب فلسطين در ايراناتفاقا به دليل جغراسياسی هيچ کشوری به اندازه ايران نمی توانست و نمی تواند نقشی تعيين کننده در حفظ ثبات، و يا برعکس، در دامن زدن به بی ثباتی در منطقه، بازی کند. موضوع دمکراسی و حقوق بشر مضمون معامله بزرگی است که با فاصله بسيار در مقام بعدی قرار می گيرد. برای ژاندارم منطقه بودن نبايد دمکرات بود و حقوق بشر را رعايت کرد. ليکن تفاوت مهم در نقش رژيم پيشين و رژيم کنونی در بر عهده گرفتن وظيفه ژاندارمی منطقه در اين است که رژيم شاه خود يکی از عوامل ثبات بود و به همين دليل اگر با اقتدار نظامی و پشتيبانی غرب واقعا توانسته بود «ثبات» منطقه را نيز حفظ کند، رژيم جمهوری اسلامی اما تا زمانی که خود عامل بی ثباتی به شمار می رود، نمی تواند انتظار داشته باشد درخواست اش برای ژاندارمی منطقه از سوی غرب و به ويژه آمريکا پذيرفته شود. مجموعه شرايط سياسی، اقتصادی و اجتماعی داخلی و بين المللی در دهه پنجاه تا پايان دهه هفتاد به سود رژيم شاه عمل می کرد. مشکل زمانی آغاز شد که بر اساس تضادها و تناقضات داخلی دو بلوک شرق و غرب که برای نمونه به شکل کودتای افغانستان و يا نوسان در توليد و بهای نفت بروز می کرد، بلوک غرب چنگ در توهم «کمربند سبز» انداخت تا در برابر «خطر سرخ» مقاومت کرده و از اين راه صاحبان منابع انرژی را در بلوک خود حفظ کند.برای تدقيق آن تحولاتی که سی سال پيش از زهدان تاريخ جدا می شد تا منطقه را وارد «روزگاری نو» سازد و جهان را با مشکلی به نام ناسيونال اسلاميسم روبرو کند، بايد کمی به عقب بازگشت.هنگامی که بلافاصله پس از پيروزی انقلاب اسلامی، ياسر عرفات و عده ای از يارانش راهی ايران شدند، طرفين انقلابی سر از پای نمی شناختند. فلسطين و لبنان و ليبی سالها کسانی را آموزش داده بودند که اينک در کمال ناباوری در ايران به قدرت می رسيدند. چه کسی است که از شادی چنين پايگاه و پشتيبانی عظيمی زبانش به لکنت نيفتد؟ياسر عرفات اما بدون لکنت زبان به ياری فارسی سليس گزارشگرانی که آرمان های سياسی آنها نه آن زمان و نه اکنون بر کسی پوشيده نيست، چنان پرشور سخن گفت که شايد تنها امروز بتوان معنای واقعی آن را دريافت. عرفات (کيهان ۳۰ بهمن ۱۳۵۷) در يک گفتگوی راديو و تلويزيونی ناباوری خود را چنين بيان کرد: «آيا هيچ کس می تواند باور کند که ما حالا در ايران هستيم؟ آيا کسی اين حرف را باور می کند که انقلاب فلسطين حالا در ايران است؟ اما حالا همه می توانند باور کنند که روزگاری نو آغاز شده است... روزگاری که ملت ايران آن را آغاز کرد. روزگاری که ملت رزمنده مجاهد و قهرمان ايران به رهبری امام بزرگ ما، رهبر بزرگ ما، معلم بزرگ ما حضرت آيت الله خمينی آن را آغاز کرد... روزگاری آغاز می شود سرشار از نور و اميد که به تمامی اين منطقه روشنايی خواهد بخشيد. آن روز بگين می گفت روزگار سياهی برای اسراييل آغاز شده است. بعد از او موشه دايان آمد و گفت زلزله ای آغاز شده است که به اسراييل خواهد رسيد و من می گويم آری، چرا که زلزله ای آغاز شده که همه استعمارگران را فرو خواهد کوبيد. اينجا نوری آغاز شده است. اين نوری که آنان آن را تاريکی می نامند. اما برای ما روشنايی است. نوری که به کوری چشم آنان و چه بخواهند يا نخواهند تمام منطقه را روشنايی خواهد بخشيد... همين ديشب بود که بگين و وايزمن، من و انقلاب فلسطين و انقلاب لبنان را تهديد کردند اما من می گويم روزگاری نو آغاز شده است... گو که راستی آمد و کجی از ميان برفت، چرا که کجی از ميان رونده است...» می بينيد که مترجمان و تنظيم کنندگان گزارش در رساندن پيام مشترک خود و عرفات که فارسی نمی دانست سنگ تمام گذاشته اند.سپس هانی الحسن معاون سياسی عرفات گفت: «به اعتقاد ما يکی از دو پای امپرياليسم آمريکا يعنی شاه سابق قطع شده است. و اکنون وظيفه ما است که پای ديگر امپرياليسم که همانا اسرائيل باشد در منطقه قطع کنيم. به همين جهت انقلاب ملت مسلمان ايران به دگرگونی هايی در مجموعه هستی امپرياليسم در منطقه خواهد انجاميد».سالها بعد، هنگامی که ياسر عرفات راه صلح و آشتی با اسراييل و آمريکا را در پيش گرفت، و در واقع از آن سخنان پرشور و آرزوی بی سرانجام خود کوتاه آمد، جمهوری اسلامی اما حاضر نبود از آرمانهای ياسر عرفات برای سرزمين اش کوتاه بيايد! ياسر عرفات اما حق داشت. انقلاب اسلامی، انقلاب ايران نبود. انقلاب فلسطين بود که در ايران روی داده بود! زلزله و روزگاری نوو «انقلاب فلسطين» نام مستعار يک انقلاب جهانی است که نه در فلسطين بلکه بايد در کشورهای ديگر روی دهد تا روزی فلسطين را آزاد سازد. امروز هنگامی که سيدعلی خامنه ای رهبر مذهبی- سياسی جمهوری اسلامی در پيام نوروزی خود می گويد: «علاج ملت ايران در کسب اقتدار است» بايد ديد منظور وی «علاج» از کدام بيماری يا مشکل است؟ آيا او به جای «ملت ايران» نبايد واژه ديگری بگذارد؟ آيا «اقتدار» خود هدف است؟ و يا بايد پرسيد: «اقتدار» برای کدام هدف؟سياست نيز مانند بسياری از پديده های ديگر، چه در عرصه داخلی و چه در عرصه خارجی مانند پازل است. از يک سو، هيچ قطعه ای از آن بدون ارتباط با قطعات ديگر معنايی ندارد. و از سوی ديگر تا همه آن قطعات آنگونه که بايد در کنار هم چيده نشوند، معنا و تصويری از مجموعه آن حاصل نمی شود. برای دريافت ايدئولوژی سياسی- دينی حکومت ايران، نه يک پازل سی ساله بلکه بايد قطعات يک پازل صد ساله و چه بسا چهارصد ساله را کنار هم چيد. تصوير نهايی را اما با فاکتور گرفتن از جنبه های حقوقی و اجتماعی آن، می توان از نظر سياسی در همان سخنان ياسر عرفات و «زلزله» و «روزگاری نو» دريافت. «اقتدار» را بايد در کنار اين مفاهيم گذاشت.روشنفکران راست و چپ حق ندارند روی خود را از حقيقت برگردانند: نابودی اسراييل يکی از اهداف حکومت اسلامی است. زمامداران جمهوری اسلامی، از خمينی تا آنهايی که امروز در رأس امور هستند، هر يک به شکلی آن را بيان کرده اند. احمدی نژاد اما به صريح ترين شکل ممکن آن را اظهار داشت اگرچه برخی که تا همين چندی پيش در خط «اصلاح طلبان» در رسانه های اروپا و آمريکا به تبليغ مشغول بودند، امروز به دفاع از احمدی نژاد به ميدان آمده و حتی يکی از آنها در مقاله ای در روزنامه معتبر «زوددويچه تسايتونگ» (۱۵ مارس ۲۰۰۸) مدعی شد که سخنان احمدی نژاد در کنفرانس «جهان بدون صهيونيسم» که ۵ آبان ۱۳۸۴ در تهران برگزار شد، غلط «ترجمه» شده است! گذشته ازعکس هايی که خواست محو اسراييل را (به فارسی و انگليسی) بر روی پلاکاردها نشان می دهند، خود احمدی نژاد نيز در گفتگو با مجله اشپيگل (۲۹ ماه مه ۲۰۰۶) اين سخن را که: «فلسطينی ها که مدتهاست از شما يک گام جلوترند. آنها اسراييل را به عنوان يک واقعيت می پذيرند در حالی که شما هم چنان می خواهيد آن را از نقشه جهان محو کنيد» انکار يا تکذيب نکرد! خوشبختانه به اندازه کافی در اينترنت می توان منابعی را يافت که که به دليل همين سخنان به زبان سليس فارسی و بدون ترجمه به نقد احمدی نژاد و يا به دفاع جانانه از آن پرداخته اند. برای نمونه: «خواست عمومی مردم آزاده جهان نابودی و محو کامل اسراييل است؛ قطعنامه پايانی راهپيمايی روز قدس؛ ۷ آبان ۸۴؛ ايلنا». «صحبت احمدی نژاد حرف تازه ای نيست و مطلبی است که همه ملت های اسلامی به آن معتقد هستند؛ دبيرکل مؤتلفه اسلامی؛ ۶ آبان؛ ايسنا». «حرف های احمدی نژاد، حرف ملت ما بود. ما اميدواريم يک و نيم ميليارد مسلمان در يک روند عقلانی جمعيت چندصدهزارنفری صهيونيست را از فلسطين اخراج کنند؛ فرمانده سپاه پاسداران؛ ۶ آبان؛ ايسنا» و کيهان تهران نيز در تأييد آن سخن و آن سياست با نقل آيه ۱۹۱ از «سوره بقره» در تجليل از «روز قدس» همان سال نوشت: «آنان را در هر کجا يافتيد، بکُشيد و از آنجا که شما را رانده اند، اخراجشان کنيد».به اين ترتيب آيا اصلا لازم است تلاش کرد تا با ترفند «ترجمه» به بزک سياستی پرداخت که در بنيان فکری اسلاميست های حاکم بر ايران ريشه دارد؟ آيا از اين راه می توان «تنش زدايی» کرد؟! ضمنا بايد يادآوری کرد «القدس» ربطی به فارسی ندارد و نام عربی شهريست که ايرانيان آن را اورشليم می نامند. آيت الله خمينی در نخستين رمضان پس از انقلاب اسلامی، برای تأکيد بر همان بنيان فکری که احمدی نژاد هدف آن را به فارسی «محو اسراييل» بيان داشت، آخرين جمعه ماه رمضان را «قدس» ناميد تا اين هدف به فراموشی سپرده نشود. تا کنون در بيست و نه قطعنامه بر اين هدف تأکيد شده است و سی امين آن در ماه رمضان آينده تقديم خواهد شد.اين است آن «روزگار نو» که سی سال پيش ياسر عرفات را به وجد آورده بود و نمی دانست همان رژيمی که وی آن را پشتيبان و تکيه گاه خود می شمرد، هر بار برای اينکه دولت مستقل فلسطين در همسايگی اسراييل شکل نگيرد، از هيچ اقدامی فروگذار نخواهد کرد. اگر جمهوری اسلامی قبلا نمی دانست، اينک اما با روبرو شدن با واقعيات دريافته است بدون تأييد آمريکا نمی تواند نقشی را که در منطقه به دنبال آن است به دست آورد. اما مشکل اينجاست که رژيم ايران «اختلال» را همان «اقتدار» می شمارد و بر اين گمان است با «اختلال» و دامن زدن به بی ثباتی منطقه می تواند «اقتدار» خود را بر کشورهای همسايه اعمال کند و از غرب و آمريکا امتياز بگيرد. اين موقعيت که بيشتر راهزنی سر گردنه را تداعی می کند، هر نامی داشته باشد، قطعا ژاندارمی منطقه نيست. جنگی که اين روزها در بصره بين گروههای مورد پشتيبانی رژيم ايران و دولت عراق جريان دارد، تنها تمرين يا برش کوچکی از آن «روزگاری» است که به محض خروج نيروهای خارجی از عراق و افغانستان دامان تمامی منطقه را خواهد گرفت تا «اقتدار» جمهوری اسلامی را تحقق بخشد. حال آنکه نه اختلال بلکه نظم است که اقتدار می آورد و تا زمانی که سران رژيم نه تنها از مقام سرکردگی چاقوکشان منطقه استعفاء ندهند، بلکه به مبارزه تمام عيار با اخلالگران نپردازند،

هیچ نظری موجود نیست: