۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

انقلاب نالازم

این تیتر را از داریوش همایون روزنامه نگار و نظریه پرداز پرسابقه وام گرفته ام که نخستین کسی بود که در سال 1360 زیر عنوان «یک انقلاب نالازم» به بررسی علل انقلاب اسلامی و نقش رژیم گذشته پرداخت. در آن زمان هنوز مردم و «روشنفکران» در شور انقلابی بسر می بردند و حاملان حکومت دینی را با تمام توان یاری می رساندند تا بر سرنوشت آنها حاکم شوند. کم نیستند «روشنفکران» پرشوری که در همان روزها با سبیل استالینی و عینک دسته شاخی سیاه، آخرین شعر و سخن خود را نه در هشدار نسبت به «یک انقلاب نالازم» بلکه در وصف قهرمانی های «چریک» منتشر کردند و پس از «پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» و آنگاه در پیش گرفتن «راه رشد غیرسرمایه داری» سرانجام زیر پای تخت «سلطنت» لم دادند. آلوده نشوید!در میان به اصطلاح روشنفکران ایرانی، سرقت فکر و واژه امری رایج است و کتابسازی بر اساس تکرار تلاشی که دیگری آن را آغاز نموده و به پایان رسانده است، وجدان سارقان و مخاطبانشان را نمی آزارد. جماعت مدعی روشنفکری «نابرده رنج» و با هزار کلک، از مصاحبه با خود و نقدهای دروغین تا جعل مدرک، به دنبال نام است حتی اگر به ننگ آلوده باشد. از همین رو، در فضای بسته و پریشان داخل کشور که هیچ کس و هیچ چیز در جای خود نیست، و در فضای باز و پریشان خارج کشور که باز هم هیچ کس و هیچ چیز در جای خود نیست، حفظ حرمت و ارج کوشش کسانی که گذشته از تلاش فکری پیش از انقلاب اسلامی، در سالهای پس از آن نیز همواره به تعمق و تأمل نشسته اند، امری بس دشوار است. جدا کردن دوغ از دوشاب چه در ایران و چه در اینجا گاه ناممکن است چرا که در هیچ جا در یک شرایط عادی، طبیعی و عادلانه بسر نمی بریم. تنها اینترنت به مثابه دمکراتیک ترین رسانه ای که تا کنون به وجود آمده است، در اختیار کسانی است که می خواهند محدودیت ها و مرزهای شرایط موجود و دسته بندی های انکارناپذیر را زیر پا بگذارند. ولی اینترنت هم از شوربختی از یکسو در ایران در بند سانسور و سرعت کم و هزینه بسیار است و از سوی دیگر دامنه مطبوعات و رادیو و تلویزیون را که هر فرد کم سوادی نیز می تواند از آنها استفاده کند، ندارد.رادیو و تلویزیون های شناخته شده در انحصار گروههای معین است که اگرچه بر اساس دمکراسی و آزادی بیان، لیکن در عین حال در چهارچوب سیاست خارجی دولت هایی که منابع آنها را تأمین می کنند، فعالیت خود را پیش می برند. دلیل این سخن و تفاوت سیاست خارجی کشورها را در تفاوت رسانه های فارسی زبان اروپایی و آمریکایی می توان دید. در حالی که رسانه های فارسی آمریکا عمدتا در اختیار «مشروطه طلبان» است که دست مؤثری هم به سر و گوش بخشی از «اصلاح طلبان» می کشند، رسانه های فارسی در اروپا عمدتا در اختیار آن بخشی از «اصلاح طلبان» است که به «سکولاریسم اسلامی» معتقدند (هنر این «نواندیشان دینی» در این است که «نواندیشی» شان به جای آنکه در مورد «دین»شان عمل کند، گریبان سکولاریسم و مدافعان حکومت عرفی را می گیرد!) به اضافه اعوان و انصارشان از چپ سنتی که از قرار معلوم دردشان از همه نظر، مادی و معنوی و تاریخی، با آنها مشترک است. همه این دار و دسته «خودی» هم از حالا شکمشان را برای ورود به تلویزیون «اتحادیه اروپا» صابون زده اند و صف بسته اند تا هر کس از «غیرخودیها» را که قصد ورود به «صفوف مستحکم» آنها را دارد، با ضربه آرنج از صف به در کنند. مگر برای همین به خارج کشور نیامده اند؟! شرح دمکراسی و آزادی بیان از زبان اینان شنیدن واقعا معرکه است!اینجاست که باید این توان را داشت که تابلوهای «آلوده نشوید!» را دید و خوشحال بود از اینکه زمامداران سیاسی و اقتصادی آمریکا در 1990 تصمیم گرفتند سیستم شبکه ارتباطی را که در ارتش آن کشور از اواخر دهه شصت میلادی به کار گرفته می شد، با نام اینترنت و در خدمت اهداف تجاری در اختیار همگان قرار دهند. اشتباه نکنید!به این ترتیب نه تنها رویدادهایی مانند فروپاشی اتحاد شوروی، بلکه گسترش تکنیک ارتباطات و اینترنت نیز هر بار انسان را به تأمل و وسوسه تخیل در مورد آن «انقلاب نالازم» می اندازد. با نظر داریوش همایون می توان موافق بود که انقلاب اسلامی از نظر سیاسی و اجتماعی «نالازم ترین» انقلاب بود، لیکن جهت تعیین تکلیف نقش «سنت» و «مذهب» در دستگاه ذهنی و عینی ساختار سیاسی و اجتماعی جامعه چه بسا یک «انقلاب لازم» به شمار می رفت. تار تفکر سنتی در ایران چنان با پود اعتقادات مذهبی در هم تنیده شده بود که تنها یک حکومت دینی و مبتنی بر سنت می توانست تناقض آن دو را با دستاوردهای فکری جامعه بشری، مانند دمکراسی و لیبرالیسم، به نمایش بگذارد و در عمل ژرفای ناتوانی خود را در تضمین حقوق انسانی شهروندان و تضمین رفاه اقتصادی آنان ثابت کند.خود داریوش همایون نیز در «یک انقلاب نالازم» به درستی به این نکته اشاره می کند: «برای شناخت زمینه تاریخی انقلاب باید از 1400 سالی پیش به این سو آمد. از هنگامی که اعراب به نام اسلام و در واقع به قصد جهانگشایی و تاراج و گسترش فضای حیاتی به ایران تاختند. دوگانگی که پیروزی اعراب به تاریخ و فرهنگ و جامعه ایران داد، تنشی که همواره میان جهان بینی اسلامی و احساس قومیت و ناسیونالیسم ایرانی بوده است، و نیز تنشی که میان نظریه حکومت شیعیگری و جاه طلبی سیاسی ملایان با قدرت حکومتی بوده است، و سرانجام تنش هایی که برخورد میان یک جامعه واپسمانده کم و بیش قرون وسطایی با تمدن صنعتی غرب پدید آورد. انقلاب بر زمینه این تنشها برخاست و باید امیدوار بود که به فراگرد طولانی فیصله یافتن آنها کمک کند».او از زاویه دیگری نیز به «نالازم» بودن انقلاب اسلامی می نگرد: «انقلاب ایران به این دلیل اضافی نیز نالازم بود که آنکه هدف دشمنی عمومی قرار گرفته بود خود چندان امیدی به ماندن در صحنه نداشت. مسلما احساس همدردی عمومی به شاه بیمار بر نگرانی از آشوب پس از او افزوده می شد و به احتمال زیاد جلوی زیاده روی های بسیاری را می گرفت و دشمنان رژیم را وادار به کوتاه آمدن می کرد. اما شاه مانند بیشتر بیماران رو به مرگ در ته دل خود بیماریش را باور نمی کرد» (من با تجربه از چند نمونه نزدیک جمله آخر را اینگونه تغییر می دهم که شاه مانند بیشتر بیماران رو به مرگ اگر چه بر بیماری خود آگاه بود، لیکن «در ته دل خویش مرگ را باور نمی کرد». اساسا نیز اگر انسان مرگ را نه به عنوان یک عامل اختلال، بلکه به مثابه ضرورت زندگی در کنار خود احساس کند و بودن خود را با این اندیشه درآمیزد که هر روز می تواند آخرین روز زیستن او باشد، چه بسا به گونه ای دیگر فکر و رفتار کند).داریوش همایون در همین بررسی می افزاید: «همه موقعیتهای انقلابی لزوماً به انقلاب نمی انجامند. زمینه انقلاب در هرجا فراهم ‏آید نباید انتظار تغییر خشونت بار و ناگهانی رژیم حاكم را كشید. در ایران 1357 ‏یك موقعیت انقلابی تمام عیار وجود داشت كه مقدمات آن به سال 1356 بر می ‏گشت. با اینهمه انقلاب اجتناب ناپذیر نبود. وضع موجود سال 1357 البته نمی ‏توانست دوام یابد و میبایست دستخوش تغییرات اساسی شود. ولی این تغییرات ‏حتماً به معنی انقلاب اسلامی و روی كار آمدن آخوندها و متحدانشان نمی بود. ‏ناتوانی بنیادی رژیم و نیرومند شدن رهبران مذهبی افراطی و گروههای چپگرا ‏عوامل پیدایش موقعیت انقلابی بودند. اما آنچه انقلاب را تحقق بخشید سیاستها و ‏اقدامات رهبری سیاسی بود». به این ترتیب همایون نه بر این نکته که رژیم کنونی چگونه «بُرد» بلکه بیشتر بر اینکه رژیم پیشین چگونه «باخت» انگشت می نهد و می افزاید: «این ملاها و همدستانشان نبودند که پیروز شدند. دستگاه حاکم بود که شکست خورد و به دست خودش خود را ویران کرد». این نکته مهم است. آن هم نه برای رژیم گذشته (که گذشته را نمی شود تغییر داد) بلکه برای رژیم کنونی! چرا؟ زیرا کم نیستند کسانی از درون و بیرون رژیم که در سالهای اخیر مرتب به زمامداران حکومت اسلامی هشدار می دهند «اشتباهات» رژیم گذشته را تکرار نکنند و پیش از آنکه اعتراضات مردم در داخل و سیاست بین المللی در خارج آنها را از قدرت بروبد، بر سر عقل بیایند! ولی مسئله اینجاست آنچه را که برخی «اشتباهات» رژیم پیشین می دانند که سبب سرنگونی آن شد، برخی دیگر راه حل رژیم کنونی برای بقایش می دانند! کدام یک از دو طرف در این میان «اشتباه» می کند؟! به ویژه اگر این جمله هاشمی رفسنجانی را به یاد بیاوریم که گفت: «ما اشتباهات رژیم گذشته را تکرار نمی کنیم!» او البته هرگز توضیحی درباره آن «اشتباهات» نداد ولی می توان حدس زد منظورش چیست. آن را در بررسی داریوش همایون نیز می توان دریافت:«در انقلابهای جهان شاید ‏نتوان موردی را یافت كه مانند انقلاب ایران انقلابیان اینهمه از كمكها و همكاری ‏حكومت برخوردار بوده باشند. تا مدتها پس از انقلاب رهبران انقلابی از سرعت و ‏آسانی پیروزی خود گیج بودند و ناآمادگی آشكار خود را برای حكومت به «پیروزی ‏پیشرس» انقلاب نسبت می دادند و از این بابت در واقع از مردم و رژیم گذشته ‏طلبكاری می نمودند».حال آنکه رژیم کنونی مطلقا به کسانی که میل دارند آن را «اصلاح» یا «منقلب» کنند، یاری نمی رساند. دلیل سرکوب لجام گسیخته جامعه مدنی ایران چیزی جز تلاش زمامداران برای عدم تکرار «اشتباهات رژیم پیشین» نیست! کسانی که امید به این بسته اند که جمهوری اسلامی با «تکرار اشتباهات رژیم پیشین» و گشایش «فضای باز سیاسی» و حرکت در جهت «برگذاری انتخابات آزاد» به پیشواز سرنگونی خود برود، تجربه عملی کسانی را که ناباورانه به قدرت رسیدند، و اراده آنان را برای حفظ قدرت به هر قیمت، نادیده می گیرند. اگر رژیم پیشین حاضر شد با اقدام برای انجام چند «اصلاحات لازم» گامی در جلوگیری از وقوع «یک انقلاب نالازم» بردارد، رژیم کنونی اما با اطمینان به ثمربخشی سرکوب و جداسازی های اجتماعی تلاش می کند تار و پود جامعه را چنان از هم بگسلد که به خیال خودش امکان وقوع هر اصلاح و انقلاب لازم و نالازم را منتفی سازد. آنها مصرند «اشتباهات رژیم پیشین» را تکرار نکنند و دست مخالفان خود را باز نگذارند. پرسش اینجاست: آیا احزاب و گروههای سیاسی و نقش آفرینان سی سال پیش نیز از تجارب خود چیزی آموخته اند؟! و یا اینکه با یکی گرفتن رژیم کنونی و رژیم پیشین به خیال خود در این فکرند که «اشتباهات» آن زمان را تکرار نکنند، و نمی دانند آنچه را آنها امروز عدم تکرار اشتباه دیروز می پندارند، این بار اتفاقا اشتباهی عظیم است!12 فوریه 2008
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
---------------------------

هیچ نظری موجود نیست: