۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

زندانیان سیاسی را آزاد کنید

کمترین وکوچکترین حق یک انسان آزادی بیان است. اگرشخص حتی ازاین کوچک وجزئی محروم باشد باچه امیدی میتواند به زندگی ادامه دهد؟ در جامعه‌ای که آزادی بیان نیست آزادی عمل هم نیست. هنگامیکه انسان مجاز به انجام هیچ کاری نباشد مخصوصا اگر او یک اندیشمند باشد مثلا یک معلم و یک دانشجو و یا یک خبرنگار و هراندیشمند دیگری که بنوبه خود میتواند برای جامعه کشوری که در آن زندگی میکند مفید باشد وجودش را ناامیدی فراخواهد گرفت. چیزی دردناکتر از این نخواهد بود که شخصی که دارای دانش بسیار باشد قابلیت استفاده از دانش خود را نداشته باشد. چنانچه اندیشمندان و متفکران از هر نوع فعالیت محروم باشند جامعه آن کشور روز بروز از هر نظر تنزل پیدا میکند وچنین جامعه ای در آینده در برابر خطر قطعی قرار خواهد گرفت. کودکان و نوجوانان هیچ چیز یاد نخواهند گرفت. آنها با ترس و وحشت بزرگ میشوند و در هیچ مورد و هیچکس اعتماد بنفس نخواهند داشت. در حقیقت احساس امنیت هم نخواهند کرد. در نتیجه جامعه چنین کشوری لحظه به لحظه افت خواهد کرد. سایر کشورها مخصوصا آنهائیکه رقیب هستند و بطور دائم تمایل دارند که برای همیشه سوپرقدرت باشند از این ضعف استفاده کرده تا جائیکه بتوانند منابع طبیعی و غیرطبیعی چنین کشور متزلزلی را به غارت خواهند برد. این ضعف نه فقط امنیت مالی و روحی و روانی مردم معمولی را به خطر می اندازد بلکه خود رهبران را نیز به خطر می اندازد. رهبر خوب باید قادر باشد قبل از هر چیزی خود را از درون رهبری کند و بعد به ملتش توجه کند. وظیفه یک رهبر خوب اینست که ملت خود را بجائی هدایت کند که هرگز بهتر از آنجا ندیدند و نرفتند. رهبر خوب این نیست که فقط نامش رهبر باشد بلکه اعمال او مهم است. رهبران خوب زمانی میتوانند کشور را بسوی پیشرفت و ترقی هدایت کنند که قدرت درک انتقادهای درونی را داشته باشند. انتقادی که هدفش بازگوئی نقاط ضعف واخلال عمل میباشد انتقادی است مثبت و سازنده. رهبر خوب اینگونه انتقادات مثبت را که حتی به جهت خود بیان شده باشد خفه نکرده, بلکه از آن بعنوان یک وسیله ای برای بازساختگی و تکامل استفاده خواهد کرد. رهبران خوب باید آنقدر متخصص در کارشان باشند که زمان حال را چنان امیدوار کننده به ملت نشان دهند که دید بهتری برای آینده روشنتری داشته باشند. رهبر خوب باید استعدادهای ملتش را شکوفا و آشکار کند نه اینکه سرکوب کند. هنگامیکه یک ملت سرکوب میشود بهانه خوبی است برای رقبا که به منافع آن کشور دستبرد زنند و ملت بیچاره و بیگناه در فقر و ناآگاهی و بدبختی دست و پا زند. کلمات و جمله هائی که از دهان رهبران خارج میشود نمونه ای است برای اشخاص دیگر که راه و روش آنها را تقلید کنند. مخصوصا" اشخاص ساده و روستا نشین توجه بسزائی به مقامات بالا دارند و سبک آنها را پیگیری میکنند.

آیا این انسانی است که در بعضی از روستاها و حتی شهرهای بزرگ یک دختر نوجوان توسط خانواده‌اش سنگسار شود؟ بدلیل اینکه عاشق شده و یا لباسی مورد علاقه پوشیده است؟ این عمل کاملا " شیطانی و حیوانی است که حتی در آدمهای اولیه که به هزاران سال پیش مربوط میشوند اتفاق نیفتاده است. هر کلمه و جمله ای که از دهان یک شخص خارج میشود ارزش دارد و دیگر قابل برگشت نیست. بهمین دلیل کسی باید رهبر شود که لایق باشد. رهبر یعنی کسی که قبل از هر چیز به وطن و مردم کشورش بطور مثبت و مفید بیاندیشد. باید شخصیتی باشد که کشورش را در پیشرفت روزبروز توسعه دهد نه اینکه آنرا هزاران سال به عقب برگرداند. رهبر باید هدایت کننده باشد نه انحدام کننده. رهبر باید یک دوست باشد نه یک هیولا. رهبرانی که لایق نیستند حتی با اعمال ظلم بینهایت خویش, عاقبت الامر زندگی بطور طبیعی بی لیاقتی را به آنها ثابت خواهد کرد. هرآنچه سر دیگران آورند بدون شک روزی بسر خویش و یا نسلهای آینده‌شان خواهد آمد.

چینی‌ها میگویند: برای کاشتن برنج یکسال زمان لازم است و برای کاشتن درخت 10 سال و برای کاشتن انسان 100 سال لازم است. آیا دانشجوئی که هنوز حتی به سن 25 سالگی نرسیده مستحق چنین مجازاتی است که او را به زندان بیافکنند و شکنجه دهند؟ زندان خود شکنجه ترسناکی است دیگر شکنجه کردن چیست؟ پس فرق انسان با حیوان چی میتواند باشد؟ رهبرانی که با ملت خود اینگونه وحشیانه رفتار میکنند بدون تردید دارای عقده‌های درونی و کمبودهای روانی هستند که باید بسرعت معالجه شوند. نمونه رهبران روانی در تاریخ کم نیست. رهبرانی از قبیل امپراطوریهای رومی, مغول و رهبران این سده و سده قبل, از قبیل استالین و چائوچسکو لوشویج و صدام حسین و بارزتر از همه هیتلر که فجایع تاریخی آنها برای همه ما کا ملا بارز وآشکارست. سرنوشت تلخ اینگونه رهبران و مهمتر از آن فجایعی که بر ملت خود و سایر ملتهای دیگر منجر شده اند بایستی سرمشقی برای رهبران امروزی باشد.

شخصی که امر به شکنجگی میکند و یا خود به این کار زشت و غیرانسانی تن می ورزد باید سالها در بیمارستان روانی بستری شود که امنیت خود و دیگران در خطر نباشد. رهبرانی که به خشم خود وفادار هستند به میهن و ملت بی وفا خواهند بود. رهبر خوب قبل از هر چیز باید آدم باشد یعنی مفید باشد و به کسی آسیب نرساند . او باید قادر به عشق و علاقه به دیگران باشد. به این معنی که چنانچه جوانی ابراز عقیده‌ای کرده که به مقامات بالا برخورده باید به آن جوان محبت شود و ترس از او دور شود. او نیز به اندازه ای که توانائی دارد سعی میکند برای کشورش مفید باشد. رهبری که با ظلم و ستم با ملت خود رفتار میکند به فکر کشور خود نیست بلکه فکر قدرت طلبی و داشتن تسلط کامل بر دیگران است. چنین رهبری به ملتش احترام نمیدهد خود نیزاحترام شخصی ندارد.

کشوری موفق است که بین رهبران او و ملتش تفاهم فکری باشد. رهبرانی که حتی با اندیشمندان وطن خود اینچنین ناپاک رفتار میکنند رهبر نیستند بلکه خائن و پست هستند. رهبرانی که گذشت و بخشش ندارند آنهم درمورد جوان و نوجوان به هیچی ایمان ندارند. دوست ندارم وارد بحث مذهبی شوم اما آیا همین رهبران نیستند که خود را مذهبی و پایبند اصول اخلاقی و شرافت میدانند؟ آیا مذهب دستور داده که جوانی که فقط یک پلاگ در دست گرفته و یا با یک جمله ابراز عقیده‌ای کرده با بدترین وضع در زندان بماند و زیر شکنجه کشته شود؟ مذهب برای ارشاد و راهنمائی انسان آمده نه برای کشت و کشتار. واضج است که در هیچ کتاب مقدسی دستور ظلم و ستم داده نشده است. الا اینکه عده ای شیاد و حیله گر بنام کتاب مقدس با بیان جملاتی مانند کافران را بکشید و یا سر ببرید اهداف شخصی خود را پیش میبرند. چنانچه درکتابهای مذهبی چنین درج شده باشد که انسان بطور دائم عزا و ماتم بگیرد و با دیدن کوچکترین خطا از جوان و نوجوان و یا زن و مرد او را به بند بکشند و با وضع فجیعی او را بکشند پس مذهب موهوماتی بیش نیست. اگر انسان مجاز نباشد که بطور دلخواه لباس بپوشد و بهیچ عنوان حق دل بستن به دیگری نداشته باشد پس مفهموم زندگی چیست؟

انسان آزاد بدنیا آمده و باید آزاد هم از دنیا رخت بربندد. خود زندگی بطورطبیعی برای هرشخصی مشکلات کم و بیش دارد دیگر جنایات و بهم ظلم کردن چیست؟ اشخاصی که عادت به عزا و ماتم و شیون دارند هیچکس جلو آنها را نگرفته مانعی بر راه آنها حائل نشده میتوانند از صبح تا شب گریه و زاری کنند و شیون سردهند ولی به شرط اینکه مانع آزادی دیگران نشوند. آنها باید بدانند که برای اینگونه مشکلات روانی راه‌های بسیاری هست که شرح آنها خارج از حد این نوشته است. چنانچه به درمان نیاندیشند عواقب آنها فجیع خواهد بود. از قبیل خودکشی. متاسفانه مشکل آن است که حتی خود, خودکشی نخواهند کرد بلکه عده ای بیگناه را به خودکشی واگذار میکنند. چنین اشخاص پلیدی در هر نوع خرابکاری مهارت دارند. آنها نوجوانان را شستشوی مغزی میدهند که برای رسیدن به اهداف غیرانسانی خود بجای آنها کشته شوند. چنین شیاطینی باید بدانند که ظلم پایدارنیست و روزی رسد که به سرنوشت بینهایت تلخی گرفتار شوند.

دست ازسرجوانان و زنان ومردانی که تنها گناه آنها زندگی کردن است بردارید. آیا بهتر نیست که از تاریکی دور شویم و به روشنائی رو ببریم؟ تازمانیکه امید هست زندگی خواهد بود. بجای تنبیه کردن جوانان به آنها باید امید داد وارشاد کرد. در حقیقت رهبران یک کشور یعنی پدران هدایت کننده. این جوانانی که روز و شبشان در زندانها به سیاهی میگذرد بچه ها و برادرهای شما هستند. آنها نیز پدران آینده نسلهای شما خواهند بود. آنها امید کشورهستند نباید ناامید شوند. به آنها محبت کنید و اجازه دهید که ایران و جهان از اندیشه‌های زیبای آنها بهره‌مند شوند.

شخصی که رهبر میشود باید از بچگی درمحیط آزاد و با فرهنگ وتمدن بزرگ شده باشد. چندان مهم نیست که از نظر مادی تحت چه شرایطی زندگی کرده است. اما حداقل باید به اندازه کافی از محبت خانواده واطرافیان بهره مند شده باشد به اینصورت که تا حدودی شاد بزرگ شده باشد که بتواند زیر دستان را نیز شاد کند. چنانچه توجه کرده باشید در امریکا و نیز دراروپا هرسال یک یا چند دانشجو که معمولا" از نظر هوش در سطح بالائی است ناگهان یک روز با اسلحه ای به همکلاسیها‌یش حمله میکند و چندین نفر را بدون هیچ دلیلی به قتل میرساند. این مشکل بزرگ دلیل آن غیراجتماعی بودن آن دانشجوست. بدون شک در زمان بچگی در محیط یاس آوری بزرگ شده است که باعث کمبودهای روانی و عقده‌های درونی او شده. بنابر این دانستن فرمول فیزیک و شیمی و حل کردن چندین مسائل ریاضی تنها برای یک شخص کافی نیست که بتواند ریاست و یا رهبری بعهده بگیرد. زیرا که بطور طبیعی خصلت ناپسند خود را به بچه های آن کشور منتقل میکند. بچه هائی که در محیطی عاری از شادی و نشاط بزرگ میشوند آینده خوبی نخواهند داشت.

رهبران خوب زشتیها را به زیبائی تبدیل میکنند. به ملت یاد میدهند که به خرافات ایمان نداشته باشند. بچه ها و نوجوانان را طوری تعلیم میدهند که بجای حزیان به حقیقت پی ببرند. چنان فضائی پرازامید درست میکنند که به زندگی بیاندیشند نه به مرگ. جوانان را بجای آنکه تنبیه کنید آنهم بصورتی وحشیانه به آنها محبت کنید. هرچه که انسان تقدیم میکند بهمان صورت نیز پس خواهد گرفت. غرور انسان افکاری است مخرب که باید دور شود و رفتاری پسندیده جایگزین غرور بیجا و تعصب خشک گردد. انسان به عشق و محبت نیاز دارد نه به زجر وعذاب. عشق و محبت هر دو سازنده ابدی هستند که نمیتوان آنها را ویران کرد. جائی که محبت نیست حزیان هست یعنی هیچ و پوچ است. جائی که مهربانی نیست فضا نیست هوا نیست یعنی زندگی نیست.

فرض براین باشد که جوانی و یا زن و مردی مرتکب خطائی شده باشد آیا میتوانید شخصی را روی زمین پیدا کنید که هرگز خطائی نکرده باشد؟ مسلما جواب منفی است. آیا کسی که دستور شکنجه میدهد و یا خود به این کار پلید و خبیث دست میزند دارای خانواده و فامیل نیست؟ آیا فرزند ندارد؟ فرض کنیم که اصلا" خانواده و فامیل هم ندارد. آیا قلب ندارد؟ قلب او احساس ندارد؟ انسانی که هیچ احساسی ندارد نمیتوانیم او را انسان بنامیم بلکه حیوانی است درنده که باید در قفسی در با غ وحش نگهداری شود. یا اینکه در زندان باشد حتی شاید لازم و ملزوم است که به زنجیر هم وصل باشد و گرنه باعث گسستن زندگیها و شکاف عمیق به روی زمین میشود. چنین گرگهای درنده ای که در لباس انسان و مذهب به وجود و حق دیگران تجاوز میکنند اصلا" لیاقت حتی زیست کردن درقفس هم ندارند بلکه باید نابود شوند و با خاک یکسان شوند.

رهبران دیکتاتور و ظالم باعث ویران شدن شهرها و کشورها میشوند. با بودن چنین پلیدیها به روی زمین کوهها فرو میریزند. دریاها خشک میشوند. چمنزارها به علف هرز تبدیل میشوند. تاریکی همه جا را فرامیگیرد و وحشت و بدبختی برهمه چیز و همه کس غلبه میکند. بعبارت دیگر مرگ با وسیعترین تلخی ها بر آدمها حکمفرما میشود. نام چنین موقعیتی را نمیتوان زندگی گذاشت بلکه نیستی از نوع بدترینها. رهبرانی که حتی با نام حقوق بشر آشنائی ندارند نمیتوان آنها را بشر نامید. ایران اولین کشوری است که توسط کوروش کبیر حقوق بشر را بنیان گذاری کرده است. واقعا شرم آور است که در قرن بیست و یکم ایران از نظر حقوق بشر در پائینترین سطح است.

رهبرانی که زن را کالا میدانند و برای او هیچ ارزش و شخصیتی قائل نیستند و بطور دائم به او امر میکنند که چگونه لباس بپوشد و چگونه رفتار کند فقط یک دلیل دارد که خود هیچ ارزش شخصی ندارند و بطور دائم از این بی لیاقتی در ترس و وحشت زندگی میکنند و واهمه خود را به انسانهای برتر از خود با وضع فجیعی منتقل میکنند.

زندانیان سیاسی را آزاد کنید. خانواده‌هائی که سالهای سال در رنج و عذابند شاد کنید. گذشت و بخشش نزد بزرگان است. رهبران خوب بدون شک دارای چنین خاصیتی هستند فقط لازم است که قلبشان را آزاد کنند و به جهانیان ثابت کنند که خود و کشور و ملت ارزش دارند. با امید به تغییرات مثبت و داشتن ایرانی آزاد.



---------------------------

نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟
---------------------------

هیچ نظری موجود نیست: