۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

گزارش نشست 43 دفتر پژوهش ح.م.ای

در بخش اخبار:* یک عضو شورای شهرداری تهران در تعریف تازه ای از کودکان خیابانی گفته است کودک خیابانی کسی است که در خیابان به دنیا آید و زندگی کند و بمیرد و بنا بر این تهران کودک خیابانی ندارد.* سن بزهکاران به سبب فقر شدید و بیکاری و اعتیاد به 16 سال کاهش یافته است.* در سی سال گذشته ایران 30 میلیارد دلار سرمایه خارجی جذب کرده است، از جمله کمی بیش از پنج میلیارد دلار در 17 ساله گذشته. در همین مدت ترکیه 145 میلیارد دلار سرمایه گزاری از خارج داشته است.* سالی 2600 تن در جاده های ایران کشته می شوند.* در اعتراض به بازنشسته کردن استادان 200 تن از دانشجویان دانشگاه تهران تظاهرات کردند.* در فرحزاد جلو نماز فطر گرفته شد.در بخش رسانه ها بحث هائی که در ارتباط با جنگ طبقاتی و دمکراسی در میان چپگرایان بالا گرفته است و تلاشی که پاره ای نویسندگان برای گذاشتن "مسئله ملی" در مرکز تلاش های جمهوریخواهان می کنند مورد توجه قرار گرفت.دستور نشست، سخنرانی آقای بهروز داودیان درباره ضعف های سیاست ایران پیش از انقلاب: داودیان : در موضوع پیشنهادی من کلمه انحراف را به جای ضعف بکار برده بودم و کسانی که وارد عمل سیاسی و اجتماعی میشوند به انحرافاتی هم خواهند رسید و نمی توانند مطمئن باشند که هیچ گونه کجروی نخواهند داشت. بعد از انقلاب مشروطه بخش توسعه یا برنامه توسعه دست بالا را پیدا کرد. جامعه ای بود در خواب خرگوشی فرو رفته ، که اینک نخبگانش احساس شدیدی پیدا کرده بودند که آنرا به قبل از اسلام بکشانند و حساسیت زیاد بود که ایران رو به پیشرفت گذر کند و برآمدن پهلوی ها اجتناب ناپذیر بود و این عناصر مهم هویت آن نخبگان بود. اما اگر از زاویه توسعه نگاه کنیم سه انحراف جدی در حوزه سیاست ایران بطور اعم وجود داشت. من به انحرافات نخبگان تاکید دارم زیرا تاریخ جامعه ایران را نخبگان پیش برده اند. بخش اول جامعه شناسی است که شاهزاده به آن اشاره کرده است. در زمان شاه شور و اشتیاق عظیمی در اثر این مدرنیزاسیون در همه بخش های جامعه بود اما هم جامعه آماده پذیرش این چنین سرعتی نبود و هم نتوانستند آن را مورد ارزیابی و تحلیل قرار دهند. بخش دوم انحراف روانی بود. هجوم روستائیان به شهر بخشی بر می گشت به شکل روانی و روحی نخبگان ما که با آن در گیر بودند. نخبگان جامعه و حتی شاه نگاه شان این بود که اینجا سفره ای است که از آن پدر مآبانه به شهرنشینان داده می شود و نخبگان هم خود را پدر جامعه می دانستند. شکل پدر مآبانه باعث می شد که عدم احساس تعلق به جامعه رشد کند و یک حالت استبداد فردی و یک نوع اخلاق شخصی بوجود آورد که آدم ها در تعیین و تثبیت زندگی و سیاست نقشی نداشته باشند. آن سیستم خودش پایه اخلاقی خود را تضعیف کرد و زمانی رسید که آدم هایی که در خود آن سیستم رشد کرده بودند نتوانستند از نظر روحی خود را متعلق به آن بدانند و هیچ مخرج مشترکی با آن ببینند.یکی از موضوعات بسیار با اهمیت برمی گردد به انحراف از مبانی . بعد از انقلاب مشروطه در ایران بطور مبنایی علاوه بر توسعه در جنبه های مختلف که نیاز بود و در پهلوی ها بدست آوردیم، ولی مبنای این توسعه، نهاد دولت بطور واقعی بایست تحولی در خودش به وجود که صورت نگرفت. جرقه های تغییر در نهاد دولت در زمان امیرکبیر و بعدا" توسط نخبگان دیگر زده شد که شاه در مرکز همه تصمیمات قرار دارد. ولی این مرکزیت نمی توانست همیشگی باشد باید این مرکزیت برداشته شود.اما بلبشویی که بعد از انقلاب مشروطیت به وجود آمد که هر طرف از هر طرفی می کوبید و می زد، بازبینی دولت و شکل نوینش را به پس راند. جای تعجب است که با همه توسعه بسیار زیاد در عرصه اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی این بار سنگین را با ارابه ای کهنه بحرکت درمی آوردند و در واقع ایده تغییر در دولت به عقب رانده شد و توسعه واقعی نهاد دولت از حوزه سنتی خودش خارج نشد.ما نمی توانیم آرمان ها و ارزش هایی را که در منشور حزب مطرح شده با یک دولت ورشکسته عصر سنتی به اجرا درآوریم. تمام تلاش مان باید این باشد که دولت را با مقیاس های جهانی منطبق کنیم. دولتی باشد که تمام ارزش های لیبرال دموکراسی را زنده کند. نهاد دولت عبارت است از ارگان هایی که در آن است. نوین کردن دستگاه حزبی هم شباهت هایی به این دستگاه دولت دارد. اگر یک ساختار حزبی را سازمان دهیم برآیندش همان دولتی است که نیاکان ما خواهان آن بودند. هویت حزب ما در واقع به آن پیوند خورده است؛ و این مسئولیت خانواده های سیاسی دیگر هم هست که بتوانیم در این نقطه مشترک شویم و در آن صورت خیلی از مشکلات حل خواهد شد. کمبودهای حوزه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی که در گذشته وجود داشت برمی گردد به این بحث که دولت در خودش نتوانست تحول ایجاد کند و همه چیز را مورد نقد و بررسی قرار دهد. نهاد سیاست ایران تک محوری و وابسته به اشخاص محدودی بود و در واقع چون دموکراسی وجود نداشت با اینکه خیلی چیزها خوب بودند ولی تا زمانی که یک نهاد نتواند خودش را بررسی کند و تغییر دهد در کل پیشرفت نخواهد بود. به نظر من در حزب مشروطه ایران چنین تحولی را می بینیم.در پرسش ها و اظهار نظر ها موضوعات زیر پیش کشیده شد:یکی از حاضران پرسید در گفتگو از دولت آیا منظور، حکومت بود با ساختار سیاسی و قانون اساسی و دستگاه اجرائی که می تواند از احزاب مختلف باشد؟سخنران توضیح داد که دولت به معنای ساختار حکومتی و نهاد هایی و دستگاه اجرائی است و هم به معنای تحولی که به صورت فلسفی در طول تاریخ به خودش گرفته. دولت در ایران همیشه یک دولت خودکامه بوده است. یک کسی تصمیم می گرفت نهادهای زیر دست چگونه عمل کنند. نگاه من به دولت بر می گردد به مجموع یک فرهنگ که شکل گرفته است و نهادهای زیر مجموعه آن.در بخش اظهار نظر ها موضوعات زیر از سوی حاضران پیش کشیده شد:* تاریخ چه خوب و چه بد محصول پدران ما است و نباید آنرا سیاسی کرد و حقیقت را باید گفت. شکی نیست که محمدرضا شاه آدم وطن پرستی بود و خدمت های بزرگی کرد و خواستار آینده ای درخشان برای میهن بود. بزرگ ترین دستاوردها و نو آوری ها در دنباله انقلاب مشروطه در آن زمان بود. ولی یک ضلع آن، آزادی های سیاسی، را ادامه ندادند و از بین بردند. بسیاری از روشنفکران پادشاهی را سرزنش می کنند و طرفداران پادشاهی روشنفکران را. روشنفکران را به سه دسته تقسیم می شود کرد 1- روشنفکرانی که فرزندان انقلاب مشروطیت بودند مانند فروغی و تقی زاده و دیگران که ما در حزب دنباله شان را گرفته ایم. 2- روشنفکران چپگرا که از حیدر عمو اغلی الهام گرفتند و جامعه کمونیستی را می خواستند.3- روشنفکران دسته سوم که در دهه هفتاد می بینیم و به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشتنداگر فرزانگان محیط را خالی کنند عرصه برای به اصطلاح روشنفکران باز می شود. روشنفکران آن زمان که به هر چه، به هر دستاورد، نه می گفتند از عرصه روشنفکری دور می افتادند. ولی چرا به انقلاب رسیدیم و چرا این انقلاب اسلامی شد و مثلا" سوسیالیستی نشد؟ استبداد و فساد و نظام حکومتی، غربگرائی و وابستگی رژیم به بیگانگان و توطئه به عنوان دلایل انقلاب آورده شده است ولی اینها از توضیح روی کار آمدن حکومت اسلامی عاجز است. چرا هیچ کدام از کشورهای دیگر انقلاب اسلامی نداشتند؟ تفاوت موقعیت انقلابی با خود انقلاب فرسنگ هاست و علت پیروزی انقلاب بحران زدگی خود حکومت بود. چرا در 1342 آن شورش به انقلاب منجر نشد؟ حکومت ها در پیروزی انقلاب ها سهم بیشتری دارند. خاطرات حسین بروجردی باور نکردنی است. اگر پادشاه در راس آن ساختار، ادامه مشروطه بود خودش نمی بایست رهبری انقلاب اسلامی را بدست گیرد در صورتی که خود شاه در کنار بختیار و خمینی گویی خواستار رهبری انقلاب بود. در بحران همیشه می خواست یا تسلیم شود و یا از کشور برود. اگر حکومت واقعا" ایستاده بود و مبارزه کرده بود شاید پیروز می شد ولی تسلیم شد. پدران مشروطه گفته بودند ما با رنج های بسیار این غول خطرناک مذهب را در شیشه کردیم و بر آیندگان است که با هوشیاری نگذارند این غول آزاد شود. آن سکولاریسم با هزار بدبختی حاصل شده بود و نه شاه حق داشت دو دستی آ ن را تقدیم کند و نه روشنفکران حق داشتند چنین کاری کنند. به همین دلیل بر توطئه بین المللی نمی باید تکیه کرد. * تقدس و نگرش مذهبی به سیاست در ذهن کسانی که اعتقاد دینی هم نداشتند چیره بود . انقلاب و سرنگونی و توهم ایجاد یک جامعه بی طبقه بخشی از این مفاهیم مقدس بودند. تمامی اقدامات اصلاحی محمد رضا شاه مورد مخالفت قرار می گرفت چون به زعم آنها انقلاب را به تاخیر می انداخت یا به رژیم مشروعیت می بخشید. در سه دوره ای که از آن دوره های مشروطیت و آزادی نام برده اند بهیچوجه برنامه و نگرشی جدی و عملی به توسعه واقعی ایران وجود نداشت. برنامه توسعه ناقص در رژیم گذشته در چشم مخالفین نمی باید اصلاح می شد بلکه باید با خود رژیم و به هر بهایی از بین میرفت. تاریخ نشان داد که آن رژیم چندان هم در برابر مخالفین نمی توانست مقاومت کند و می شد به اصلاح آن پرداخت ولی متاسفانه گفتمان شیعی – لنینیستی غالب بر روشنفکران به چیزی جز نابودی نمی اندیشید. دگم هایی مانند اینکه جامعه همیشه رو به پیشرفت و تکامل است و نمی تواند به عقب رود نیز کمک می کرد به دلخوشی که هر چه پیش آید بهتر از وضع موجود خواهد بود.* اشتباهات رژیم گذشته را نه می شود با آن کینه چپ دید و نه با آن خطا پوشی سلطنت طلبان. رژیم و اپوزیسیون در رابطه با هم بوده اند ولی می شود به گونه ای آنها را جدا از هم بررسی کرد. موضوع شرایط ایران بود، جنگ جهانی دوم بود و رفتن رضا شاه و آمدن محمد رضا شاه. موضوع مدرنیته و تجدد بود که با انقلاب مشروطیت آمد و می بینیم که فرهنگ تجدد در مردم وجود نداشت. ما خود را با حکومت بیگانه می دانستیم و تجدد و این مسائل از نظر ما ربطی به مردم نداشت و به حکومت مربوط بود. ما با همین برداشت به کشورهای غربی آمدیم ولی وقتی مالیات دادیم فهمیدیم که اینها به خودمان هم مربوط است. یک فرد بی سواد جامعه غربی به حقوق شهروندی خود آشنا است؛ ولی نه حکومت در ایران اجازه می داد و نه روشنفکران به این مسائل می پرداختند. مدرنیته یک طبقه متوسط به وجود می آورد که خواست هایی داشت و نمی شد که آزادی سیاسی نداشته باشد و همه چیز از یک نفر آمدن معلوم بود به کجا می انجامد . حکومت فردی و عدم استقلال قوه قضایی، و اقتصاد که در سطح های بالا خانوادگی می شد جامعه را ضعیف می کرد. در موضوع دین همه اش آخوند بازی بود و کمک به توسعه شبکه اسلام سیاسی.. از دستاوردهای انقلاب مشروطه فقط با ستارخان و باقر خان آشنا بودیم و نمی دانستیم حقوق بشر چیست. نیروهای چپ، رضا شاه را فقط با اقتدار تعریف می کردند. در برابر مفهوم انقلاب، مفهوم اصلاحات وجود نداشت. همه حکومت ها در ایران با خون و خونریزی آمده و رفته بودند. اصلاحات برای نیروهای مخالف کفر بود.* یکی از اشکالات بزرگ عدم پاسخگویی به سوالات مردم و عدم تشریح سیاست ها برای مردم بود. عدم ارتباط اطلاعاتی بین دولت و مردم از ضعف های قابل توجه بود. اشکال در رژیم گذشته عدم اجرای قانون بود.* روشنفکران ما همیشه دچار تناقض بودند. مثلا" میرزا حسن خان رشدیه که خیلی هم برای آموزش نوین زحمت کشید و آواره شد ولی خدا را شکر می کرد که مجبور نشد ملکی را به یک زرتشتی بفروشد. یا قاتلین کسروی و رزم آرا را که تجلیل می کردند. بیشترین افسوس بر ما مردم معمولی که در رژیم سابق تاریخ خیلی نزدیک مان را نمی دانستیم که رضا شاه چه خدماتی به مردم کرد.در نتیجه گیری از بحث ها توجه دوستان به نکته اصلی سخنان آقای داودیان جلب شد که دستگاه حکومتی پیشین می خواست همه چیز را تغییر دهد جز خودش را. دستگاه حکومتی از دوره رضا شاه خود را در یک زمینه اصلی تغییر عمده داد و از صورت سربازگیر و مالیات گیر درآورد و به صورت سازنده کشور و خدمت گزارنده به مردم درآمد. قبلا" حکومت ها، مگر در موارد استثنائی، این را وظیفه خود نمی دانستند. ولی پس از یک دوره سازندگی تغییر بنیادی مورد نظر آقای داودیان – دولت به عنوان نماینده مردم – لازم آمد که صورت نگرفت. به همین دلیل خدمات دولت حالت اربابی پیدا کرد که رعایا باید اطاعت می کردند و این نکته اساسی است.در مورد تعریف حکومت و دولت – گاهی دولت به عنوان حکومت بکار می رود و گاهی وسیع تر. رویهمرفته دولت مصرف خارجی دارد مثلا" در سازمان ملل دولت ها عضو هستند که هم شامل حکومت است و هم مردم و سرزمین. در داخل کشور ها حکومت است که تصمیم می گیرد چکار کند. آمریکایی ها برای رفع اشکال، حکومت را دستگاه اجرایی ( ادمینستریشن) می گویند و دولت قدرت حکومتی است و نماینده کشور و ملت در جامعه جهانی.موضوع بحث نشست آینده :بررسی " راه دشوار استقلال و حزب مشروطه ایران" نوشته آقای مهرداد احسانی پور

هیچ نظری موجود نیست: