۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

آقای گنجی ! ..... شما چرا؟

دو سه هفته پیش هفته‌نامۀ ایرانیان واشنگتن مقاله‌ای چاپ کرد که مرا بعد از سالها به‌وجد آورد. عنوان مقاله «مانیفست درماندگی» بود و نویسندۀ آن اسماعیل نوری‌علا.اسماعیل نوری‌علا را چهل و سه سال است می‌شناسم. با او زیاد حشر و نشر و نشست و برخاست نداشته‌ام اما همواره کارهایش را با شوق و علاقه خوانده‌ام و تحسین کرده‌ام. چرا که او پوینده‌ای پژوهشگر است و اگر نبود شعر امروز ما بعد از نیما تحلیلگری چون او نداشت. در سالهای 40 به من گفته شد که گروهی از شاعران جوان مکتب تازه‌ای را به‌وجود آورده‌اند که آن را «موج نو» می‌خوانند. در آن سالها من سخت با شعر اروپایی دست در آغوش بودم و این اصطلاح را که فرانسوی‌ها تازه برای شعر باب کرده بودند از آنجا می‌شناختم.La Nouvelle Vogueکه می‌شود همین «موج نو». در همین سالها بود که شعر نیمایی قد کشیده و بالیده بود و هر گروهی سعی داشتند به‌نحوی که خود می‌خواستند در این خم و چم شعر نیمائی دستی برافشانند و پایی بکوبند. بعضی‌ها هم که با شعر اروپایی آشنایی داشتند موج نویی‌های فرانسه و مشابهان آنها را در دیگر زبانها ورقی می‌زدند. نادرپور عاشق «هانری میشو» بود اما از سبکی که در پیش گرفته بود و بعدها آن را به‌نام مکتب سخن نامید قدمی فراتر نمی‌گذاشت. شاملو برای آن که فرانیمایی شود راه خود را در پیش گرفته بود. اما این جوانهای موج نویی حرف دیگری داشتند. سه‌تای آنها را از دور و نزدیک می‌شناختم. اسماعیل نوری‌علا، محمدعلی سپانلو و احمدرضا احمدی.نوری‌علا از یک ذهن منظم، سازمان‌یافته و تئوری‌پرداز برخوردار بود. مهمتر از همه نوعی حوصله و جربزۀ حضور در همۀ میدانها را داشت و بسیار کم‌هراس می‌نمود.به‌نظرم اوایل تابستان 43 بود که یک روز محمود مشرف آزاد تهرانی همکلاس دورۀ دانشکدۀ ادبیات من که با نام «م. آزاد» شعر می‌سرود و انگلیسی‌‌اش از فرانسۀ آن روزگار من خیلی بدتر بود یک مجله‌واره به‌دستم داد که روی آن نوشته بود «طرفه» و این یک مجلۀ ادبی بود. در این مجله شعری خواندم از شاعری با این نام: «الف. نون ـ پیام». تکنیک شعر مرا گرفت. وقتی از تهرانی پرسیدم این کیست؟ گفت اسمش اسماعیل نوری‌علاست و به‌ نظریه‌پردازی دربارۀ شعر علاقه دارد و بعد ما که با هم شوخی داشتیم، گفت بخواهی برای کیهان ورزشی هم مقاله می‌نویسد. عاشق نوشتن است. اما دلم نمی‌خواهد که مثل تو استعدادش را در پاورقی‌نویسی حرام کند. بیچاره رفیقمان نمی‌دانست که ما از این راه نان می‌خوریم و خجالت هم نمی‌کشیم.نوری‌علا را هرگز رها نکردم. کتابی درآورد به‌نام «صور و اسباب در شعر امروز ایران» که من جزء کتابهای دستی شعرم آن را با خود همه جا برده‌ام و حالا روبرویم نشسته است. نوری‌علا برای من همواره مثل مجسم شهامت در ابراز نظر و عقیده بوده است. تعارف ندارد. مجامله نمی‌کند و حرفی را که باور کرده است در مخمل ملاحظات تقدیم شما نمی‌کند. یک کتاب جدی دیگر از او دارم به‌نام «تئوری‌ی شعر». از موج نو تا شعر عشق که می‌تواند کتاب دستی و مرجع برای همه کسانی که به سیر شعر بعد از نیما علاقمندند، باشد. در همان سالهای موج نو من که شاید اولین معرفی گسترده از شعر معاصر فارسی را در روزنامه لوموند با همکاری و همت «بریژیت سیمون» چاپ کردم (پائیز 1968) از این موج نویی‌ها و آن سه تن که اول نامشان را آوردم، شعری از احمدرضا احمدی به فرانسه برگرداندم به‌نشانۀ آن که اعتقادی داشتم به ذوق نوری‌علا، سپانلو و احمدی.حالا نوری‌علا بعد از سالها که در لندن بوده و دکترای خود را از آنجا گرفته در آمریکاست و در ایالت کلرادو زندگی می‌‌کند و باز همان است که بود با همان صراحت‌ها و سربلندی‌ها که در او سراغ داشته‌ام. آخرین باری که دیدمش سال پیش بود در واشنگتن که سیمین خانم بهبهانی آنجا بود. او در آن زمان به‌اتفاق همسرش شکوه میرزادگی چهار صفحه‌ای در نشریه ایرانیان تهیه و چاپ می‌کرد که من با ذوق و رغبت تمام می‌خواندم. زیرا آنچه را که در کار شعر و ادب روز ایران و جهان ندیده بودم آنجا پیدا می‌کردم. دریغا که این کار ادامه نیافت ولی او همان است که بود. حالا یک مجله اینترنتی داردبه‌نام«سکولاریسم نو» www.NewSecularism.comوسایت شخصی این پویشگر ناشرپویشگران همwww.puyeshgraan.comاست.این اشاره را نوشتم که توجیه کنم مقالۀ درخشانی را که از او خوانده‌ام بدون آن که لحظه‌ای در درستی حرفهایی که زده است شک داشته باشم. آدم مورد خطاب او یکی نیست. مشابهات بسیار دارد که در این سالها دیده‌ایم. آدمهایی که دشمن عرفی‌گرایی و سکولاریسم هستند و سعی در توجیه خود و نابحق جلوه دادن گروهی دارند که در این سالها از انتهای چپ تا انتهای راست در یک نقطه‌نظر متفق‌القولند و آن این که اولا حدیث دین از دولت جداست و ثانیاً اول ایرانی هستند و سپس پیرو یکی از ادیان حقه یا ناحقه و یا حتی کفر و ارتداد، و ایران را در محدودۀ تفکر دینی نمی‌بینند و نمی‌پسندند. و به هر ایرانی حق می‌دهند که روی به هر قبله‌ای که دلش با آن است نماز بگزارد و بخواند که:سر کوی دلبر من به‌حریم کعبه ماندکه به هر طرف کنی رو، بتوان نماز کردنو ما همه این سال های دوری و دلگیری را در آفاق جهان پراکنده بودیم که بارکش غول بیابان نباشیم و به همین که اپوزیسیون هستیم و صدایمان دلی را در آن سوی جهان گرم نگه‌می‌دارد ببالیم و مطمئن باشیم که در بازار سوداگران شرف خود را به‌نام مبارزۀ سیاسی مشروط و اصلاح‌طلبانه به‌معرض بیع و شری نگذاشته‌ایم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
داریوش بزرگ نامش همیشه در ما هست

اما جمهوری اسلامی دار نابودمون مکنه
سرفراز باشی مبارز