ما لازم نیست مدرنیته را از دل مذهب بدرآوریم یا رنگ اسلامی بدان بدهیم؛ مدرنیته نمی تواند با مذهب سازگار شود اما مذهب اگر بخواهد بماند می باید با مدرنیته سازگار گردد چنانکه می توان پیش بینی کرد هیچ بحثی در باره مسئله دینی ایران، مسئله دین در جامعه ای که می خواهد به اندازه کافی دگرگون شود، به این معنی که بازیگر و نه بازیچه نمایش شگرف پانصد ساله مدرنیته باشد، بی پاره ای سوء تفاهم ها نیست. ما در ایران وضعی پیچیده تر از بسیاری سرزمین های اسلامی دیگر داریم. ایران برخلاف تقریبا همه کشور های اسلامی شیعی است (به معنی رسمی بودن مذهب شیعه) با توده ای سخت پایبند یک فولکلور مذهبی که هزار سال برگرد شیعیگری ساخته شده است و از نظر یک میلیارد مسلمان دیگر ربطی به اسلام ندارد؛ با طبقه متوسط فرهنگی بزرگی که زندگی اش بیرون از قلمرو مذهب جریان می یابد؛ با حکومتی مذهبی که تنها نگران ظواهر مذهب برای خفه کردن جامعه و ماندن بر سر قدرت است. در مصر و پاکستان و افعانستان و عربستان های جهان کار ساده است، طرف اسلام نمی توان رفت. در بالکان یا آسیای مرکزی بر روی هم کاری به اسلام ندارند. در ایران دو سوی تندرو بحث رویکردی آشتی ناپذیر گرفته اند.نخستین واکنش اسلامی های فرمانروا به سخن خلاف آن فولکلور، تکفیر و تهدید به کشتن است و در آن سو نیز به کمتر از ریشه کنی باور های مذهبی خرسند نیستند. اسلامی های بیگانه از روشنگری و روشنگران بیگانه از اسلام در برابر هم صف آراسته اند چنانکه احتمالا در هیچ جای دیگر به این درجه مانندی ندارد. آوار ارتجاع که بر جامعه ای رو به پیشرفت فرود آمده شکاف ها را ژرف تر کرده است ــ مانند هر زمینه دیگر زندگی اجتماعی ما. ملت ما درگیر مسئله اسلام ــ بیشتر فولکلور مذهبی ــ و مدرنیته است و می باید راهی به بیرون یافت. یا پیوستن به اردوی منکران که دین را بزرگ ترین مانع پیشرفت می دانند و یا همراه شدن با کوشش هائی برای یافتن یک راه حل نزدیک تر به طبیعت زندگی که تغییرات ناگهانی و ریشه ای را برنمی تابد. این کوشش ها را در سرتاسر سرزمین های اسلامی در جبهه های گوناگون می توان دید و در خود ایران مانند همیشه جوشنده و سزرنده تر از بسیاری دیگر. نوشته های چند هفته گذشته در این ستون می باید به روشن شدن این گزاره کمک کرده باشد که هر چه بگویند ما با یک اسلام سر و کار نداریم؛ هیچ گاه نداشته ایم. اسلام در زمان ها و در دست های گوناگون به شکل هائی فهمیده و عمل شده است که گاه با هم دشمنی خونین داشته اند. یک نمونه نزدیک ش همین شیعه و سنی و خون هائی که از یکدیگر ریخته اند و می ریزند. همچنین در این تردید نمی توان داشت که چه در خود قرآن و چه سنت پیامبر و امامان دامنه مصلحت اندیشی به اندازه کافی گسترده است. پیام قرآن در مکه جدل کردن است، در مدینه کشتن؛ در مکه اکراه در دین نیست، در مدینه سراسر تهدید است؛ مردان بنو قریظه را در مدینه به اتهام ارتباط با قریش سراسر گردن می زنند و زنان و کودکان را به بردگی می فروشند، ولی چند سال بعد به خود قریش در مکه دست زده نمی شود. امام دوم شیعیان با خلیفه اموی بیعت می کند. امام سوم با خلیفه اموی می جنگد ... نمونه ها به اندازه ای زیاد است که آوردن شان ضرورتی ندارد. این دامنه گشاده، به اضافه شناسائی اجماع در کنار قرآن و سنت و عقل (عقل با تعریف های گوناگون ش) به عنوان پایه های شریعت، به مسلمانان، به همه کسانی که می خواهند مذهب را با دگرگونی سازگار کنند، ابزار لازم را می دهد؛ هزار و چند صد سالی داده است.آنها که انگشت روی آموزه هائی در دین می گذارند که با خرد و اخلاق در ستیز است و نتیجه می گیرند که می باید جامعه را از دین آزاد کرد توجه ندارند که یک، دین را نمی توان از جامعه بیرون برد (تجربه هفتاد ساله کمونیسم؛) و دو، حتی با آن اصول می توان گزینشی رفتار کرد و کرده اند. در همین جمهوری اسلامی فیزیک و زیست شناسی قرآنی جائی ندارد. سران رژیم بیشتر در اندیشه "اسلامی" کردن، به معنی از بین بردن علوم اجتماعی، هستند. اگر اوضاع و احوال اجازه دهد مردم و حکومت ها می توانند بی آنکه از دین بیرون بروند آنچه را که به مصلحت خود می دانند در پیش گیرند. نکته اصلی در اوضاع و احوال است، همان سیاست، که گفته شد مسئله در آن است. ناسازگاری دین را با پیشرفت می باید در بافتار context سیاسی چاره کرد، بدین معنی که رابطه زور را با دین گسست. اندیشه مندان می باید بی ملاحظات سیاسی به روشنگری پردازند و سیاست از کوشش آنان در میدان اندیشه برخوردار خواهد شد. ولی در جبهه سیاسی درآویختن با دین توده مذهبی را به سوی آخوند ها خواهد راند. * * * اگر بپذیریم که مسئله در ایران اساسا سیاسی است و آنچه با آن روبرو هستیم زور است، آنگاه این پرسش پیش می آید که زور از کجاست، از مردم یا از دستگاه حکومتی؟ آیا زور از مردم است، به این معنی که باور های مذهبی مردم گروه فرمانروا را نگه داشته، یا از سرنیزه پاسدار و بسیجی و دانشگاه اوین و بهشت زهرا و 440 میلیارد دلار درامد نفتی فقط در نوزده ساله گذشته است؟ چنانکه می بینیم حتی در ترکیه که حزب اسلامی انتخابات را پیاپی می برد عامل اصلی، پاکدامنی و کارائی سیاستگران مسلمان است نه لزوما باور های مذهبی آنان. در غزه نیز حماس در برابر فساد و ناکارائی فتح به پیروزی رسید و حزب الله لبنان محبوبیت ش را از هزینه کردن درستکارانه میلیارد های ایران می گیرد. ما لازم نیست مدرنیته را از دل مذهب بدرآوریم یا رنگ اسلامی بدان بدهیم. رویکرد نیمه کاره و التقاطی، آفت صد ساله فرایند تجدد ما بوده است (تجدد، مدرنیته ایرانی است، یعنی همین شیر بی یال و دم و اشکم.) مدرنیته نمی تواند با مذهب سازگار شود اما مذهب اگر بخواهد بماند می باید با مدرنیته سازگار گردد ــ نه آنکه اسلام را در اصول ش، در نماز و روزه و زکات و حج و معاد (و امامت شیعیان) و باور به خداوند یگانه و پیامبر او، تغییر دهند زیرا اصلا لزومی در آن نیست. ولی هرچه دیگر که از قرآن و سنت برداشت می شود ضرورتا بستگی به اوضاع و احوال سیاسی-اجتماعی خواهد داشت. این را خود حکومت ها در کشور های اسلامی عمل می کنند. حجاب اجباری اسلامی یا سنگسار یا صیغه یا چند همسری یا دست و پا بریدن و قصاص را در عموم آنها نمی توان دید و اشکالی هم در اسلامی بودن خود ندارند. (درباره جهاد می گویند مقصود جهاد با نفس است و بهر حال تنها به گروه های جهادی تروریست که بیشتر به کشتن همدینان و هم مذهبان خود سرگرم هستند انحصار دارد.) در جهانی که مسلمانان در میلیون ها شان از "دارالاسلام" به "دارالحرب" پناه می برند (بیش از 15 میلیون تنها در اروپا) و با زندگی غربی ــ خواه ناخواه و دیر یا زود ــ کنار می آیند دیگر از سختگیری در موازین شرعی سخن نمی توان گفت. آن مسلمانان خود گواهی بر این اند که جامعه مدرن مزاحمتی برای مذهب ندارد زیرا بنای ش بر رواداری است ــ به شرط آنکه مذهبیان با خشونت و تعصب خود و به نام هویت مزاحمتی برای آزادی و رواداری نداشته باشند.عرفیگرائی در اسلام با همه تفاوت های اصولی آن با مسیحیت از مراحلی نه چندان ناهمانند با اروپای مسیحی، در ترکیبی از جستار های روشنفکری و واقعیات سیاسی، خواهد گذشت ــ بحث های روشنفکرانه و نوآوری های دینی و صدا های ناراضی از درون مذهب؛ به ویژه کشاکش های داخلی در کشور های اسلامی؛ دشمنی شیعه و سنی و فرقه های مذهبی که از خونریزی و خشونت بری نخواهد بود و نبوده است؛ شکست پارادایم اسلامی؛ و نیز رویاروئی با تمدن برتری که چالش اسلامی را به زیر خواهد آورد و عقده فروتری-برتری توده های مسلمان را درمان خواهد کرد. عرفیگرائی در اسلام نیز بیشتر راه حلی سیاسی دارد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر