۱۳۸۶ اسفند ۱۱, شنبه

ایران را دریابید!

فرقی نمی کند روزنامه نگار و فعال جامعه مدنی باشید یا دانشجویی که با دوست پسر خود در پارک قدم می زند و یا به خواستگار متأهل خود «نه» می گوید. فرقی نمی کند فعال سیاسی و دانشجو باشید یا عکاسی دو تابعیتی که برای تهیه گزارش راهی ایران شده است. فرقی نمی کند در فکر «اصلاح» جمهوری اسلامی باشید یا آرزوی نابودی آن را در دل بپرورانید. کافیست روزی در جایی به دلیلی سر و کارتان با اینها بیفتد. می خواهد یک مأمور دولتی باشد که بنا بر پشتوانه خود سرنوشت شما را در دست می گیرد یا نهادهایی که بطور سازمان یافته به پیگرد و دستگیری و سرکوب مشغولند.سرنوشت اکبر محمدی و ابراهیم لطف اللهی و هزاران زندانی دیگر را همان کسانی رقم زدند که امروز مرگ و زندگی یعقوب مهرنهاد روزنامه نگار بلوچ و دهها دانشجو و خبرنگار و آموزگار و کارگر را در دست دارند. سرنوشت زیبا (زهرا) کاظمی به همان شکل به دست دیگران تعیین شد که سرنوشت زهرا بنی عامری که هنوز معلوم نیست چگونه و چرا به قتل رسید و یا سمیه کاکاوند که به دلیل پاسخ منفی به خواستگاری یک مأمور انتظامی به قتل رسید. دامنه قتل های سیاسی و غیرسیاسی، در کنار سرکوب دولتی و کاملا قانونی و هم چنین شلاق و شکنجه و اعدام هر آن کس که به جرائم مختلف اعم از خلاف و جنحه و جنایت در محاکم جمهوری اسلامی محکوم می شود، چنان دامنه فزاینده ای یافته که دیگر به یک امر رایج و جاری تبدیل شده است. دگردیسی تاریخی«اپوزیسیون قانونی» و «نیمه قانونی» در ایران در حالی که از کنار همه اینها می گذرد، تمام توان خود را بر روی آنچه متمرکز کرده است که خود به خوبی می داند، گره ای از کار کشور نخواهد گشود. آنچه در خرداد 76 آنها را بر موج سوار کرد، چیزی جز نیروی مردم، به ویژه زنان و جوانان، نبود. آن نیرو امروز با همکاری خود «اصلاح طلبان» یا از میدان به در شده و مأیوس و نشئه به تماشا نشسته است و یا پراکنده ولی با فداکاری در برابر دستگاه خردکننده سرکوب مقاومت می کند، بدون آنکه به جز از خارج کشور و نهادهای بشردوستانه و حقوق بشری بین المللی، آن هم در حد شفاهی و خبررسانی، کسی دست یاری به سوی آنها دراز کند.فقر اندیشه سیاسی و فلسفی در زمینه مبارزه سیاسی و به ویژه در مقوله قدرت، در میان به اصطلاح روشنفکران و احزاب و گروههای سیاسی مخالف و یا «غیرقانونی» نیز چنان آنها را کاهش داده است که عده ای درست مانند «اصلاح طلبان» داخل کشور که با دست انداختن در عبای خمینی می خواهند خود را در چهارچوب قدرت حفظ کنند، یا در فکر این هستند که حالا از چه چیز این «انتخابات» دفاع کنند و یا نگران «خمینی زدایی» در جمهوری اسلامی هستند. کسی نیست از اینها بپرسد این همه به شما چه ربطی دارد؟! مگر کسی شما را در این رأی گیری ها به بازی می گیرد؟ مگر شما تا کنون، حتی از همان دوران آغاز انقلاب اسلامی، جز وسیله و ابزار و سیاهی لشکر، نقش دیگری در تاریخ سی ساله اخیر بازی کرده اید؟! مگر خمینی جز اینکه رهبران و کادرها و اعضای شما را یا به جوخه اعدام سپرد، یا بی آبرو کرد و به مصاحبه های تلویزیونی کشاند و یا به توبه و همکاری تئوریک و سیاسی واداشت، کار دیگری هم برای شما کرده است که بقیه از آن خبر ندارند؟! چگونه است که اتفاقا آنهایی که چه بسا بیشترین مطالعه و اطلاعات را در زمینه «لنین زدایی»، «استالین زدایی» و «مائوزدایی» دارند، اینک فریاد «واخمینی» سر داده اند که در جمهوری اسلامی می خواهند «خمینی زدایی» بکنند!مرحله «...زدایی» در تمامی حکومت های ایدئولوژیک پیش می آید، و جدا از اینکه در کوتاه مدت به چه شرایطی منجر شود، روندیست که در شرایط نازایی سیاسی که حاصل انسداد اقتصادیست خود را تحمیل می کند. آن هم به یک دلیل ساده: از یک سو، در یک حکومت ایدئولوژیک و برآمده از انقلاب، دیر یا زود حکومت از نسل بنیانگذار و تثبیت کننده رژیم به نسل دیگری، چه از نظر سنی و چه از نظر سیاسی، منتقل می شود که عقاید و بینش آن الزاما با بنیانگذاران رژیم یکی نیست. از سوی دیگر، حکومت های ایدئولوژیک مرزها و محدودیت هایی دارند که رشد سیاسی و اقتصادی در آنها را با انسداد روبرو می سازد.اگر استالین به مثابه یک فرد توانست اتفاقا با اختراع «لنینیسم» وی را از سیاست اتحاد شوروی به گونه ای بزداید که از لنین تنها پیکر مومیایی شده اش در میدان سرخ باقی بماند و «اقتصاد برنامه» را با خم کردن پشت دولت و نابودی اقتصاد ملی به خروشچف و سپس برژنف برساند، بازماندگان مائو در چین اما به شکل گروهی چنان آموزشهای مائو را از جامعه زدودند، که از وی جز نظام تک حزبی و عکسهای بزرگ وی که خشن ترین نوع سرمایه داری را به همراه مواهب مصرفی اش در کشورش نظاره می کند، باقی نماند.با «خمینی زدایی» جمهوری اسلامی یک دگردیسی تاریخی را از سر می گذراند که پیامدش عینا چون تغییر و تحولات در اتحاد شوروی و یا چین نخواهد بود. آن دو کشور نیز با وجود اینکه از نظر ایدئوژیک از یک آبشخور تغدیه می کردند، لیکن هر یک پس از آنکه گریبان خود را از قید انقلابهای خود و رهبرانشان رهانیدند، یکی پس از دیگری همان راهی را از نظر اقتصادی در پیش گرفتند که کشورهای دیگر پیش از آنها می پیمودند، بدون آنکه از نظر سیاسی و اجتماعی توانسته و یا خواسته باشند، دمکراسی، لیبرالیسم و حقوق بشر را نیز بر آن بیافزایند. نازایی سیاسیدر مورد جمهوری اسلامی اما موضوع فرق می کند. کسانی که از آغاز رأی گیری های مجلس هفتم آغاز به تبلیغ «الگوی چینی» کردند، با ریاست جمهوری احمدی نژاد چاشنی «بازگشت به اهداف انقلاب» را نیز بر آن افزودند. آنها برای «بازگشت به اهداف انقلاب» به «خمینی زدایی» نیاز دارند همانگونه که روسها و چینی ها برای حفظ انقلابشان بیوه لنین و بیوه مائو را از میدان به در کردند. در جمهوری اسلامی اما موضوع به یکی دو بیوه ختم نمی شود. این حاکمان نیز قدرقدرتی رهبر انقلابشان را در گنبد مطلا پاس می دارند و همزمان مانند روسیه و چین درهای اقتصاد را به روی همه می گشایند، بدون آنکه مانند چین توان تولید و راه یافتن به بازار جهانی داشته باشند و یا مانند روسها سهمی مؤثر از قدرت جهانی داشته و نقشی مهم در سیاست بین المللی بازی کنند.یک نکته مهم دیگر نیز رژیم اسلامی را از رژیم های کمونیستی چین و شوروی سابق به شدت متفاوت می سازد. ایدئولوژی آن دو سیستم، زمینی، این جهانی و مادی بود. آن ایدئولوژی و ذهنیت مادی در برخورد با واقعیات مادی جهان واقعی نمی توانست در هم نشکند. لیکن ایدئولوژی آنهایی که تا دیروز «محافظه کار» نامیده می شدند و امروز به «اصولگرا» تبدیل شده اند، آسمانی، آن جهانی و الاهی است. نه عقل، بلکه ایمان است. همان ایمانی است که برای کشتن دیگران خود را به خاک و خون می کشد. در برابر این نیرو که ویژگی تروریسم بین المللی در جهان امروز است، هیچ عقل و منطق و واقعیت مادی و عینی را یارای مقابله نیست. اگرچه تمامی کسانی که در جمهوری اسلامی قصد قبضه کردن تام و تمام قدرت را در دستان خود دارند، ممکن است اینگونه نیندیشند، ولی یک هسته متشکل ایدئولوژیک از ابتدا، از همان دوران شکل گیری فداییان اسلام، و سپس در انقلاب اسلامی و پس از آن در حکومت وجود داشته و دارد، که حاضر نیست موقعیت تاریخی به دست آمده را به آسانی وا نهد و از آن برای گسترش و جهانگشایی اسلام استفاده نکند حتی اگر به نابودی اش بیانجامد چرا که بنا به اعتقادش پیروزی نهایی از اوست. این همان نیرویی است که با داشتن پشتوانه نه تنها در میان عوام، بلکه در میان دانش آموختگان، از قماش همان دکتر و مهندس هایی که فاجعه یازده سپتامبر را به وجود آوردند، تا کنون توانسته از هر گونه تغییر و تحول جزیی در ساختار حکومت جلوگیری کند تا به همین شکل به آنان به ارث برسد. که رسید.چهار سال پیش در مقاله «ویرانگران به روی صحنه می آیند» (4 مارس 2004) پرسیدم: «ویرانگران عملگرا یا «پراگماتیک» باید به این پرسش اساسی پاسخ دهند که با نیروی 23 میلیون ایرانی که در «انتخابات» شرکت نکردند، چه خواهند کرد؟! حقوق سیاسی مردمی را که به آنان رأی ندادند، چه کسانی نمایندگی خواهند کرد؟! و پرسش اصلی اینکه این مافیای ده درصدی با حق دمکراتیک مردم ایران که نظام جمهوری اسلامی را نمی خواهند و به صدها زبان آن را بیان می دارند، چگونه مقابله خواهد کرد؟!» این پرسش البته پاسخ روشنی داشت. تنها تجربه عملی و تلخ لازم بود تا آن را در برابر چشم همگان به نمایش بگذارد. حال آنکه آن زمان کسانی که در قلب جمهوری اسلامی بسر می برده و می برند، از جمله محمدرضا خاتمی که ریاست حزب مشارکت اسلامی را بر عهده داشت، در گفتگو با روزنامه «الحیات» چنین گفته بود: «محافظه کاران در صورت به دست گرفتن زمام امور دولت و مجلس در ایران راهی جز ادامه اصلاحات ندارند... آنچه بر اکثریت این افراد غلبه خواهد داشت این است که آنها سیاست محافظه کاران سابق را دنبال نخواهند کرد بلکه راه اصلاحات را در پیش خواهند گرفت و وضعیت مجلس آینده از آنچه بود بهتر خواهد شد»! به راستی، این فاصله نجومی از واقعیت از کجا می آید؟ اینک باید از یک سو، منتظر پیامدهای خواب خرگوشی کسانی بود که دل به مجلس اسلامی و «اصلاح» جمهوری اسلامی خوش کرده اند و از سوی دیگر در انتظار پیامد سخنان کسانی نشست که شب و روز از رؤیای نابودی اسراییل و جهانگشایی اسلامی خواب ندارند. در این میان مردم ایران را چه کسی در می یابد؟ اپوزیسیون «قانونی»، «نیمه قانونی» و «غیرقانونی» که سالهاست به نازایی سیاسی دچار شده است؟
---------------------------
نظر شما در مورد مطلبی که خواندید چیست؟ الاهه بقراط

هیچ نظری موجود نیست: