۱۳۸۶ اسفند ۲۴, جمعه

گزارش نشست بیست و هفتم دفتر پژوهش

در بخش خبر ها درخواست رئیس جمهوری اسلامی برای پیگرد نمایندگانی که از دولت انتقاد کرده اند و رسیدن نرخ بیکاری جوانان دارای تحصیلات عالی به 35.5در صد (زنان 48 و مردان 22.5 در صد) رفتن 30 در صد از جمعیت ایران به "زیر خط فقر خشن" بیش از همه جلب توجه کرد. از سرگرفته شدن تبلیغات درباره شکستن ملت ایران به ملیت های مختلف ر پاره ای رسانه های الکترونیک بیرون نیز مورد توجه هموندان قرار گرفت.آقای بهروز داودیان در سخنرانی خود زیر عنوان نگاه به انقلاب اسلامی پس از 29 سال به اظهار نظر های گوناگونی که در این باره شده است اشاره کرد و گفت با آنکه مردم ایران به صورت های گوناگون نشان داده اند که انقلاب فاجعه و دست کم نالازم بوده است گروه ها با توجه به منافع خود هنوز کمتر حاضر به نقد جدی انقلاب بوده اند. مشروطه خواهان برعکس در حوزه ای گسترده کوشیده اند انقلاب و عوامل و پیامد های آن را بازنگری کنند. سخنران از اینجا به مسئله شکست و کوتاهی روشنفکری ایران در جدی گرفتن راست ایران پرداخت و گفت روشنفکری ایران زیر سیطره چپ گفتمان راست را در محاق برد و لازم است این پروژه اصلاح شود. مشروطه خواهان کار های عمیقی کرده اند ولی کافی نیست و بیش از این باید روی این مسائل کار کرد. از اظهار نظر ها درباره انقلاب ادعای اینکه انقلاب اسلامی که با آتش زدن سینما رکس آبادان آغاز شد و اولین کارش پس از پیروزی اعدام های دسته جمعی و بی محاکمه بود یا این بهانه که شاه حالت مقدس به خودش گرفته بود پس کسانی که عکس خمینی را در ماه دیدند حق داشت انقلاب کنند نمونه هائی است از بن بست کامل فکری بسیاری از دست درکاران انقلاب که سی سال هم برای شان بس نبوده است. استدلال تازه گروهی از چپگرایان که شاه روشنفکران را تحقیر می کرد و انقلاب لازم بود از همین قبیل است. ایرانیان در جهان آن روز چه مقامی داشتند و امروز چه رفتار زننده ای با آنها می شود؟ این چپگرایان همان کسانی هستند که در سوئد و نروژ زندگی می کنند و با کمال شجاعت می گویند پادشاهی یعنی دیکتاتوری. اینها لابد اگر مثلا در سوریه زندگی کنند خواهند گفت جمهوری یعنی دمکراسی. به عقیده سخنران برای تقویت پروژه را باید از اول، از همان آخوند زاده شروع کرد. خوشبختانه جامعه ایرانی داردبه همین مسیر ها می رود و توجیه یا دفاع شرمگینانه عده ای از روشنفکران چپ به جائی نمی رسد. روشنفکرانی پیدا شده اند که در راستای منافع ملی ایران به نتیچه انتخاب مردم در رفراندم برای تعیین شکل نظام گردن می گذارند که در آن صورت ما به بیشتر هدف های خود رسیده ایم.در بخش پرسش و اظهارنظر پرسیده شد که ایا در انقلاب مشروطه همه شرکت نداشتند و منحصر به راست نبوده است و آیا منظور از خشن نبودن انقلاب اسلامی تعداد تلفات در ماه های انقلاب نیست؟ در پاسخ گفته شد که درست است که در انقلاب مشروطه از همه گروه ها بودند ولی اکنون گفتمان مشروطه سرنوشت ایران است و مراجعه به آخوند زاده امروز هم ما را راهنمائی می کند. اما خشن نبودن انقلاب جعلی بیش نیست و انقلاب از روز اول با ترور و کشتار جمعی همراه بود و همچنان بوده است.یکی از هموندان گفت آیا در 1357 می شد از گفتمان راست سخن گفت و کسی خبری از آن داشت؟ آیا راست در تبلیغ نظریات و آرمان خود شکست نخورده بود؟ جوانان چیزی از مشوطه نمی دانستند و نباید همه را از چشم مخالفان نبینیم. سخنران نوضیح داد که گفتمان مشروطه در زمان رضا شاه به اوج خود رسید و از داور تا دکتر صدیقی را می توان مثال زد. ولی این درست است که این گفتمان نتوانست خود را بازسازی کند اما اسبابش فراهم بود و روشنفکران فقط در عرصه سیاست از ابزار های لازم برای حضور خود بی بهره بودند و در بخش های غیر سیاسی دست شان باز بود. مشکل در گفتمان چپ و حزب توده بود که زیر تاثیرات جهانی عمل می کرد و بطور مشخص از 28 مرداد به بعد است که راست سر بلند نمی کند. کسانی مانند فروزانفر و پورداود و احمد تفضلی و معین و حتی خلیل ملکی که در مبنا ها به ما نزدیک است بودند ولی رژیم نگذاشت که از نظر سیاسی نضج بگیرند. در پاسخ این پرسش که آیا بهتر نیست برای اتحاد همه نیرو های سیاسی ما نام خود را عوض کنیم و لیبرال دمکرات بگذاریم گفته شد که حزب باید به تلاش برای همگرائی نظری و پایه ای نیرو های مختلف در مورد منافع ملی ایران ادامه دهد ولی این کافی نیست ما با بهترین عناصر در میان گروه های دیگر مشکلی نداریم ولی کسانی هم هستند که آن فضیلت را ندارند. باید برای همسوئی مبارزه تلاش کرد و از پارلمان و دولت سایه در تبعید کاری برنمی آید. در مورد عدالت اجتماعی بحث چپ هنوز روی کسانی سنگینی می کند. اما عدالت این نیست که یک چاه نفت داریم و باید آن را تقسیم کنیم. عدالت بر تولید استوار است. باید تولید را زیاد کرد که به همه برسد. عدالت هم مانند آزادی بد فهمیده شده است. یک وقت ازادی را امر به معروف و نهی از منکر می فهمیدند و نه حقوق فردی و اجتماعی. در مورد استقلال جمهوری اسلامی که موضوع پرسش دیگری بود منظور از استقلال این است که ملت از یک ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در یک محدوده جغرافیائی برخوردار شود و دیگران به او زور نگویند. با این تعریف امروز بیشتر کشور ها مستقل هستند و استعمار و تصرف سرزمین های دیگران اموری است که دوران شان گذشته است. هموند دیگری اظهار نظر کرد که گفتگو ها با گروه های دیگر به نتیجه ای نرسیده است ولی مسائلی روشن شده است و می باید به این کوشش ها ادامه داد. گفتمان هائی مانند اقتصاد دولتی و از بالا و هویت ایرانی-اسلامی ملت ایران و نظریات پست مدرن و نسبی گرائی فرهنگی پیشرفت گفتمان ما را کند می کند. بعد هم آیا بهتر نیست از تکرار اینکه فعلا دنبال قدرت نیستیم خودداری کنیم چون دستاویزی برای بعضی ها شده است. سخنران توضیح داد که اقتصاد دولتی و از بالا، هر نامی رویش بگذارند، شکست خورده است و در خود ایران با موفقیت زیر حمله است. مقصود از هویت اسلامی و ایرانی معلوم نیست و جای مسلمان و ایرانی بودن در آن روشن نمی شود (تکلیف ایرانیان غیر مسلمان که عده شان روزافزون است چه خواهد بود؟) اما پست مدرنیسم برای ما فاجعه است و سنگسار هم در آن جا می گیرد. پویش قدرت از اینجا ها در بیرون قابل وصول نیست و بهتر است دنبال مبارزه و کار های سازمانی برویم که قدرت بدنبالش می آید. در نتیجه گیری بحث ها اشاره شد که پس از 29 سال کم کم معدودی پیدا شده اند می گویند انقلاب خوب نبود و اگر می دانستیم جور دیگر عمل می کردیم و از انقلاب ناچار همین حکومت در می آمد. این گفتمان که انقلاب باشکوه بود و مصادره یا به آن خیانت شد و خودش لازم بود و نتیجه اش بحث دیگری است و به ما مربوط نیست؛ یا چاره دیگری نداشتیم دارد تغییر می یابد. در این تغییر رویکرد تجربه تلخ گذشته و تا اندازه ای هم تاثیرات گفتمان راست را می توان دید و این گفتمانی است که سرزندگی خود را به دست آورده است و جدی گرفته می شود. اما یک نکته که بسیار روشنگر است و بحث را کوتاه می کند این است که بجای دفاع از رژیم گذشته و تاکید بر خوبی های آن، حق همه مخالفان را در مبارزه با رژیم و نادیده گرفتن یا ناکافی شمردن دستاورد های آن بشناسیم. آنها مانند هر انسان آزادی حق داشتند برای تغییر آنچه نمی پسندیدند مبارزه کنند .نکته اصلی این است که آیا مبارزه بایست زیر رهبری خمینی انجام می گرفت؟ آیا آنها حق داشتند آرمان های خودشان را هم زیرپا بگذارند؟ انسان حق مبارزه دارد ولی از هر راه و بهر قیمت؟ به عنوان مثال آیا ما حق داریم به نام مبارزه با چنین رژیمی، مانند مجاهدین و دیگران طرفدار حمله عراق یا امریکا به ایران باشیم؟ روز عید فطر 1357 آن ده ها هزار تنی که زیر شعار استقلال، آزادی، حکومت اسلامی رفتند و در قیطریه پشت سر یک آخوند نماز خواندند و بیشترشان نماز هم بلد نبودند آیا کارشان درست و با اصول خودشان سازگار بود؟در مسئله پویش قدرت و سرنگونی نباید اعتنائی به گوشه زدن های عناصر معین کرد. ما قدرت را به آنها وامی گذاریم. بروند و همه قدرت را دردست بگیرند. شعار سرنگونی هم مال آنها و مبارزه اش مال ما. چنانکه سخنران یادآوری کرد ما در بیرون با شعار سرنگونی رژیم یک خارجی را هم نمی توانیم به مبارزه با رژیم بکشانیم ولی وقتی یک مسئله معین برای مبارزه با رژیم را پیش می کشیم کسانی هستند که شرکت و پشتیبانی می کنند. اما درباره تغییر نام ما اگر نه تنها از نام خود بلکه از اعتقاد به پادشاهی مشروطه هم دست برداریم نیرو های سیاسی متحد نخواهند شد. ما باید دنبال همگرائی اصولی باشیم، یعنی گرایش های مختلف در عین اختلاف بتوانند بر خطوط اساسی که به قول سخنران دربرگیرنده منافع ملی ایران باشد به توافق برسند و گرنه این هنری نیست که اشخاص همفکر با هم متحد یا همگرا شوند. این معنی دمکراسی نیست. اکنون تکیه روی شکل حکومت از مد افتاده است و باید رفت روی منافع ایران به عنوان یک کشور و یک ملت.موضوع بحث گروهی نشست یکشنبه 16 مارس: چرا و از چه مواضع و محافلی به حزب حمله می شود و پاسخ ما چیست؟

هیچ نظری موجود نیست: